احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالمالک ضیایی/ سه شنبه 10 میزان 1397 - ۰۹ میزان ۱۳۹۷
بخش نخست/
امام ابوحنیفه در مورد خداشناسی، سختگیرانه عمل نکرده است؛ طوری که حکمای الهی و متکلمین عمل کردهاند. لکن امام در کتابِ ثمین وپُرقیمتِ خویش «الفقه الاکبر» ما را به فطرت واداشته و فرموده است: وجود خدا در فطرتِ سلیمِ انسان جستوجو گردد، فطرت الهی در وجود انسان تجلی یافته وهمه بر فطرت تمکین دارند، وجود انسان نمونهیی از آفاق وبخشی از انفس است واو را واداشته با کمالِ دقت در آن دیده شود. فطرت وظرفِ خالی از شعور در معنویت انسان، او را به خالق هستی وایمان جازم میسازد واندیشۀ خداجویانهاش باعث میگردد که قبل از همهچیز به حرکتدهندۀ گنبد نیلوفری بیمحابا اقرار واعتراف کند وبه ادای کلمۀ توحید دل وجانِ خود را حلاوت بخشد وخویش را از دایرۀ تنگِ ذهن که سالها در آن استقرار داشته واز معرفتش باز مانده بود، در کیان وجودی عالم مشهور وپُراسرار عرضه کند تا از تمدن کاملِ نظام الهی که سرآغاز حیات معرفت است، با همۀ دشواریهایی که در شناخت است، استفاده کند. تولد انسان در اندیشۀ بارزِ خلقت به مثابۀ عقول که به گفتۀ فلاسفه تدبیری در انشاء و ایجاد دارد وخود را در عملکرد خویش مجبور نمیداند، از برآشفتهگی ذهنی تا استقلالِ عمل وفطرت خویش را در اوجنای موهبت ورحمت الهی مییابد که به جز فطرت از طریق دیگر غیرممکن است؛ زیرا پروردگار لوح فطرتش را در اعیان ثابته، در انتهای تنزه وخالی از غبار واوهام آفریده بود و در این فطرت وآفرینش، راز توحید و خداجویی نهفته است وپیوندی با خدای عزوجل دارد.
امام بدون وارد ساختن بحثهای فلسفی وبه دور از هر نوع تخیل، انسان را به شناختِ خودش به علم حضوری به خدا ارتباط میدهد ودر نبض وجودی درونِ خویش تپش خداجویی میآفریند. فطرت، بزرگترین مصدر خداشناسی و خداجویی برای انسان است، آنگاه که با رسوبات وزنگهای درون اندوده نشده باشد. اگر امراض مهلکِ کفر وشرک بر فطرت هجوم برد وبه نحوی به دستِ جراثیمش سپرد، در آنصورت فطرت کارساز نخواهد بود؛ اما از تربیت واصلاحش در حوزههای ادبی وتربیتی نباید مأیوس گردید واز رذایل میشود به تجریدش بسپارند تا فطرت جسری میان هستی تجربی وملموس و ماوراءالطبیعه شود و در خداشناسی کوتاهترین راه به هدف است وامام اعظم در یک گامِ خداشناسانه از فطرت تا خدا موضوع را عنوان کرده است. جذابیت وبارز بودنِاین عنوان برگرفته از کلام خداست: «فأقم وجهک للدین حنیفًا فطره الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذالک الذین القیم لکن أکثر الناس لا یعلمون»: روم ۳۰: پس راست کن روی خود را به دین خالص به همان سرشتی که مردم را به آن آفریده است.
پیرامون ایمان
ایمان در لغت به معنی تصدیق کردن، گرویدن، در امن قرار دادن وعقیده داشتن است ودر مفهوم اصطلاحی وشرعیِ آن در مسمای ایمان، متکلمین اختلاف ورزیدهاند واز تنازعشان بوی افراط وتفریط استشمام میشود. اما به نظر امام، ایمان عبارت از تصدیق به دل واقرار به زبان و شرط اجرای احکام آن است؛ پس ایمان اسمی از تصدیق واقرار است.
معتزلیها، خوارج، برخی فقها واهل حدیث با این تعریف مخالفت ورزیدهاند. از نظر ایشان، مسمای ایمان تصدیق به دل، اقرار به زبان وعمل به جوارح است. به قول خوارج، اگر فردی عمل واجب را ترک کند، از ایمان خارج وکافر میگردد. به مذهب معتزله، ترک عمل، او را در میانِ اسلام وکفر قرار میدهد.
گروه سوم عقیده بر آن دارد که ایمان همان اقرار زبان است وبه هر آن چیزی که به پیامبر از جانب خدا رسیده باشد، رقاشی یکتن از پیروان همین گروه در کنار اقرار، معرفت به دل را نیز میافزاید وبه نظر وی، ایمان همان اقرار توأم با معرفت به دل است.
گروه چهارم، این مذهب ایمان را اسمی به تصدیق قلب معرفی کرده است. این گروه اذعان وجزمِ قاطع دارد به جز تصدیق بسیط در مسمای ایمان، چیزِ دیگری داخل نیست. بر مبنای این، هر شخصی که بر یگانهگی خدا وشرایع اجمالی وتفصیلی بدون استدلال ونظر عقیده داشته باشد، مؤمن است.
ومذهب پنجم، معرفت قلبی را مسمای ایمان میگویند واین نظر به مذهب شیعه جهم بن صفوان وابیحسین صالحی اختصاص دارد. در بین معرفت وتصدیق فرق عمده موجود است وتذکر داده میشود.
دلیل امام ابوحنیفه: امام برای اثبات مدعی خویش متوسل به آیات قرآن کریم، حدیث پیامبر(صلیالله علیه وسلم) و دلایل عقلی شده است؛ از جمله استدلال به آیات ذیل:
-۱ أولئک کتب فی قلوبهم الإیمان، مجادله ۲۲: در دلهایشان ایمان را جاگزین ساختهاند.
-۲ إلّا من أکره وقلبه مطمئن بالإیمان، نحل ۱۰۶:مگر آنکه مجبور ساخته شد ودلش به ایمان استوار بود.
-۳ الذین قالوا آمنا بأفواههم ولم تؤمن قلوبهم، مائده۴۱: گفتند ایمان داریم ولی دلهایشان ایمان نیاورده است.
-۴ قالت الأعراب أمنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا أسلمنا ولما یدخل الإیمان فی قلوبکم، حجرات ۱۴: بادیهنشینان گفتند ایمان آوردیم، به ایشان بگو ایمان نیاوردهاید بلکه بگویید که گردن نهادیم.
-۵ وقال النبی (صلیالله علیه وسلم) اللهم ثبت قلبی علی دینک: پروردگارا ! قلب مرا به دینت استوار داشته باش.
۶ـ ومن کان فی قلبه مثقال حبه خردل من الإیمان دخل الجنه: وبه دل کسی که اندک ایمان باشد، داخل جنت میشود.
محل ایمان در تمامی آیات فوقالذکر همانا قلب است وبه اقرار ارتباط ندارد. در مذهب امام کسی که به اجبار وادار به خواندن کلمۀ کفر شود، کافر نمیشود در صورتیکه قلبش مطمین به ایمان باشد، لکن در مذهبی که ایمان را منحصر به اقرار میسازد، کافر میگردد.
۷ـ إن الذین آمنوا وعملوا الصالحات.در این آیۀ کریمه، عطف بالای ایمان دلیل بر مغایرتشان است. همچنان اگر ایمان عبارت از اقرار باشد، در وقت خواب ایمان از وجود مکلف ازاله میشود ودر وقت غفلت آن نیز از دایرۀ ایمان خارج میشود. اما اگر تصدیق قلبی در ایمان محور وعمده بود، در هر حالت ایمان صفتِ لاینفکِ انسان میشود، هم در حالت خواب وهم در حالت غفلت و هم در حالتی که وادار به کفرپذیری شود. در مسلک امام، اقرار به این خاطر اهمیت داده شده که توسط اقرار ایمان خود را اظهار میدارد. اظهار ایمان به قرائتِ آمنت بالله وملائکته … الخ فرض عین تلقی شده است. همچنان مذهب کلامی امام ابوحنیفه حاوی اعتدال وسهولت است وبرعکس مذاهبِ دیگر سختگیرانه عمل کرده است. به طور مثال،اگر اقرار وعمل جزوِ ایمان باشد، پس در آن صورت خرابی در گفتار وکردار موجب خرابی در ایمان میگردد. کسی که به اجبار وادار به خواندن کلمۀ کفر شود، کسی که بیهوش شود وبه اغماء برود وهمزمان اقرار به ایمان کرده نتواند، در تمامی این صورتها، ایمان به حالِ خود باقی می ماند. بلی، اگر ایمان عبارت از تصدیق بهقلب بود، در هر حالت خللناپذیر است، همانطوری که محل استقرارش قلب است، همچنان فعل جوارح داخل در ماهیت ایمان نیست. دلیلش فهمیده شد که ایمان به فعل اذعان وجزم نفس ناطقه ویا دل ارتباط دارد و باورها و اعتبارها از پدیدههای اقتضایی آن است و به اعضای دیگری قطعاً بیارتباط است. آن شمار از مکاتب کلامی که افعال را داخل در سنخیتِ ایمان قرار میدهند نه تنها که مخالفت به مفهوم بیشتر استدلال منصوص میکند، از ادب عربی و فهم قرآن کریم سرباز میزند ومشکلاتِ دیگری نیز دامنگیرشان میشود که اندیشه ومشرب کلامیشان را به بحث میگیریم.
ایشان دلیل عمدهیی که تاحال ارایه میکنند، این است: «وما أمروا إلّا لیعبدوا الله مخلصین له الدین حنفاء ویقیموا الصلاه ویؤتوا الزکاه وذالک دین القیمه»البینه ۵: “درحالیکه مأمور نشده بودند مگر به اینکه خدا را با کمال اخلاص بپرستند که دین از جانب اوست و در همین حال از هر نوع انحراف برکنار باشند، نماز را با تمام و کمال ادا کنند وزکات بدهند واین است دین صحیح واستوار”.در این آیۀ کریمه هرآنچه که پس از حرفِ استثنا ذکر شده، به مذهب ایشان در مسما وجوهر ایمان داخل میشود ودین را تشکیل میدهند، ادای نماز، پرداخت زکات وعبادت در اکمال دین دخیل هستند، اما در مذهب امام وماتریدیها به این دلیل پاسخ گفتهاند: که یکی از اصل ایمان است ودوم ثمرات آن، بلاتردید ایمان بسیط وهمان تصدیق جازم است وثمرات ایمان افعال حسنه است که با ایمان ملازمت و هماهنگی دارد.در آیۀ کریمه اطلاق اسم ایمان به ثمرات آن شده است، نه به این مفهوم که اعمال در نبود اصل ایمان دخیل باشد ودر تمامی جاهای منصوص از این ایراد همینگونه پاسخ ارایه میکنیم وبعد ما میپرسیم حال کسی که عمل وحی را ترک کند، چه میشود؛ یعنی جایگاه فاسق در کجاست؟ دوزخ است یا امیدی به بهشت دارد؟ مذهب افراطی خوارج،تارک عمل را کافر میگوید. به نزد معتزله در سوم جا قرار میگیرد، نه کافر و نه هم مسلمان، لکن به اعتقاد ابیهاشم معتزلی مراد از اعمال همان اعمال واجبی وبه باور عبدالجبار مطلق فعل طاعت عدم مغفرتش میشود واجب باشد ویا مستحب.
و همچنان مطابق به این دیدگاه که ترک فعل موجب نقصان در ایمان میشود وفاسق میگردد، به مذهب امام شافعی از ایمان خارج نمیشود. برداشت درست از این نظریه بسیار مشکل است، به این معنی که اگر عمل در مسمای ایمان داخل است وایمان بستگی به ارکان سهگانه دارد، پس چطور تارک عمل از ایمان خارج نشود. بدین لحاظ دیده میشود که سهلترین مسلک و معتدلترین مسلک، همانا مذهب احناف است. همچنان مخالفین احناف ادعا دارند که: ایمان بستهگی به زبان دارد وبه این آیۀ کریمه استشهاد میکنند: «ومن الناس من یقول آمنا بالله وبالیوم الآخر وما هم بمؤمنین» البقره ۸ :از جمله مردمان کسانی اند که میگویند به خداوند وبه روز آخرت ایمان آوردیم وایشان در حقیقت ایمان ندارند.
Comments are closed.