جهان در چنگ احساسات

گزارشگر:ویلیام دیویس/ شنبه 15 جدی 1397 - ۱۴ جدی ۱۳۹۷

بخش نخست/

mandegarدر اواخر بعدازظهر یکی از جمعه‌های نوامبر پارسال، پولیس را به علت «حادثه‌یی تروریستی» به ایستگاه مترو «آکسفورد سیرکوسِ» لندن فراخواندند. از مردم خواستند که ایستگاه را ترک کنند و در نتیجه، جمعیتی انبوه به طرف خروجی‌های ایستگاه شتافتند. گزارش‌هایی دربارۀ شلیک گلوله دهان به دهان چرخید، و عکس‌ها و ویدیوهایی در اینترنت منتشر شد که نشان می‌داد مردم در حال فرار از آن ناحیه‌اند و نیروهای مسلح پولیس به سوی آن محل می‌شتابند. در بحبوحۀ این هول و هراس، معلوم نبود که منشاء تهدید دقیقاً چیست و آیا مثل حملات دو سال پیش در پاریس، چند حمله به طور هم‌زمان در جریان است یا نه. نیروهای مسلح پولیس به فروشگاه لوازم خانگیِ سلفریجِز هجوم بردند و از خریداران خواستند که ساختمان را تخلیه کنند. آلی مورس، خوانندۀ موسیقی پاپ که در آن لحظه در فروشگاه بود در توئیتی خطاب به ۸ میلیون هوادار توئیتری‌اش نوشت: «گندش بزنن! الان همه دارن از سلفریجز می‌رن بیرون. صدای گلوله می‌آد.» خریدارانی که داشتند به طرف درهای خروجی می‌رفتند با کسانی که به داخل می‌آمدند برخورد کردند و در نتیجه هول شدند و رم کردند.
به لطف تلفن‌های هوشمند و شبکه‌های اجتماعی، کل این ماجرا بی‌درنگ ضبط و به اشتراک گذاشته شد و درباره‌اش بحث کردند. پولیس سعی کرد تا از طریق حساب توئیتریِ خود هول و هراس را فروبنشاند اما کاری از پیش نبرد زیرا ترس و دلهره‌ مردم را در کام خود فرو برده بود. تامی رابینسون، فعال دست‌راستیِ افراطی، در توئیتی نوشت که اوضاع «شبیه به یک حملۀ انتحاری دیگر در لندن است.» روزنامۀ ]راست‌گرای[ دِیلی مِیل توئیت بی‌عیب‌ و ایرادی از ده روز پیش را رو کرد که نوشته بود یک «کامیون در پیاده‌رویی در آکسفورد استریت توقف کرده است.» این روزنامه با ]سوء[استفاده از این توئیت، در توئیت دیگری نوشت، پس از «برخورد کامیون با عابران پیاده» و محاصرۀ ایستگاه آکسفورد سیرکوس توسط نیروهای پولیس، «چند گلوله شلیک شده است.» رسانه‌ها بیش از آن که واقعیت‌ها را گزارش دهند سرگرم جلب توجه مردمی بودند که احساساتی شده بودند.
حدود یک ساعت پس از تخلیۀ آکسفورد سیرکوس، پولیس در بیانیه‌یی اعلام کرد که «تا کنون پولیس هیچ اثری از مظنونین، یا شاهد و مدرکی دال بر شلیک گلوله و کشته و زخمی شدن کسی نیافته است.» اندکی بعد معلوم شد که نُه نفر را برای درمان جراحت‌های ناشی از ازدحام جمعیت به بیمارستان برده‌اند، اما تا آن وقت هیچ خسارت شدیدتری دیده نشده بود. چند دقیقۀ بعد متروی لندن در توئیتی اعلام کرد که همۀ ایستگاه‌ها دوباره باز شده‌ و قطارها فعالیت عادی خود را از سر گرفته‌اند. نه از سلاح خبری بود و نه از تروریست.
علت این ماجرا چه بود؟ شمار زیادی از مردم با پولیس تماس گرفته و از شلیک گلوله در مترو و خیابان خبر داده بودند و نیروهای پولیس پس از شش دقیقه به محل رسیده بودند. اما تنها خشونتی که اتفاق افتاده بود درگیری دو نفر بود که در سکوی بیش از حد شلوغ ایستگاه مترو به هم تنه زده بودند. هرچند معلوم نشد که چرا مردم فکر کردند که گلوله شلیک شده است اما همین زدوخورد کافی بود تا جمعیتِ دور و بر آنها ناگهان از ترس عقب‌عقب برود و این امر موجی از جابه‌جایی سریع به راه انداخته بود که با گسترش در سکوی شلوغ و در سراسر ایستگاه شدت یافته بود. با توجه به این که چندی پیش در لندن چند حملۀ تروریستی رُخ داده بود و چند حملۀ دیگر هم توسط پولیس خنثا شده بود، به آسانی می‌توان فهمید که چطور هول و هراس در آن فضای تنگ و بسته گسترش یافته است. کسی انتظار ندارد که مردم در چنان اوضاعی، وقتی عدۀ زیادی در اطراف‌شان این سو و آن سو می‌دوند و جیغ می‌کشند، مطابق با واقعیت رفتار کنند. وقتی واکنش سریع لازم است، غرایز جسمانی زمام امور را به دست می‌گیرند.
پس از این ماجرا، مغازه‌داران محلی خواهان آن شدند که بلندگوهایی «به سبک توکیو» در خیابان‌های اطراف نصب شود تا پولیس بتواند در آنِ واحد با همۀ مردم صحبت کند. این خواسته چندان جلب توجه نکرد اما بخشی از مشکل را آشکار کرد. وقتی اتفاقی به سرعت رُخ می‌دهد و احساسات غلیان می‌کند، ناگهان واقع‌گرایی از بین می‌رود. در عصر دیجیتال، شایعه، خیال‌پردازی‌ و گمانه‌زنی به سرعت جای خالی اطلاعات دقیق را پُر می‌کند. بعضی از این شایعات و حدس و گمان‌ها را به نفع روایتی خاص، تحریف و درباره‌اش مبالغه می‌کنند. ترس از خشونت می‌تواند درست به اندازۀ خود خشونت مخل و مخرب باشد، و وقتی اشاعه یابد فرونشاندنش دشوار است.
اگر شایعات با سرعت کافی اشاعه یابد، یک‌دفعه سر و کلۀ ترس و درگیری ظاهر می‌شود. پژوهش اخیر دانشگاه واریک نشان داد که بین خشونت علیه پناهندهگان در آلمان و میزان استفاده از فیس‌بوک همبستگی وجود دارد. به عبارت دیگر، انتقال سریع اطلاعات میان کاربران فیس‌بوک می‌تواند به احساس خطر و پارانویا بینجامد. فیس‌بوک در خشونت‌های قومی در سری لانکا، میانمار و هند هم نقش داشته است زیرا شایعات آنلاین می‌تواند به بسیج مردم و رویارویی آنها با یکدیگر دامن بزند.
چنین رویدادهایی از یکی از ویژهگی‌های زمانۀ ما پرده بر می‌دارد، زمانه‌یی که در آن واکنش سریع را اغلب بر ارزیابی‌های آهسته‌تر و محتاطانه‌تر ترجیح می‌دهند. هر چه بیشتر به رسانه‌های «فوری» عادت می‌کنیم، ناگزیر بیشتر به حس و احساس اعتماد می‌کنیم تا شاهد و مدرک. در ارزیابی شناخت، بیشتر به سرعت و تأثیر بها می‌دهیم تا عینیت و واقع‌بینی، و-همان‌طور که مطالعات مربوط به محتوای توئیتر تأیید کرده-دروغی که احساسات را تحریک کند اغلب سریع‌تر از واقعیت اشاعه می‌یابد. در هنگام خطر عینی، یعنی وقتی زمان اهمیت دارد، واکنش سریع معقول است. اما حالا تأثیر داده‌های «فوری» دیگر به مسایل امنیتی محدود نمی‌شود. اخبار، بازارهای مالی، دوستی‌ها و کار دایماً ما را درگیر جریان اطلاعات می‌کند. در نتیجه، فاصله گرفتن از این اطلاعات و ترسیم تصویری مرضی‌الطرفین یا درست‌تر از آنها دشوارتر می‌شود. بنابراین، این احتمال وجود دارد که احساس کنیم وضعیت‌های بی‌خطر، خطرناک‌اند تا این که سرانجام واقعاً خطرناک شوند.
در دوران خیزش پوپولیسم، و نشانهگان توأم با آن که «بی‌اعتنایی به حقیقت» و «قبیله‌گرایی» خوانده و تقبیح می‌شود، مرسوم است که آشفتهگی سیاسی را تقصیر رأی‌دهندهگانی بدانند که به احساسات خود میدان می‌دهند. اما این که به مردم بگوییم احساسات خود را کنترل و از بالادستی‌های عاقل‌ترِ خود پیروی کنند، حرف جذاب یا موثری نیست. چنین انتقادی از پوپولیست‌ها و حامیان‌شان چیزی نیست جز پرهیز از مواجهه با مسأله‌یی بسیار بزرگ‌تر، یعنی این که چرا در قرن بیست‌ویکم احساسات به ابزار مهمتری برای جهت‌یابی تبدیل شده است. نباید از مردم انتقاد کنیم که چرا احساسات خود را کنترل نمی‌کنند. اما چطور می‌توان این گذار تاریخی را درک کرد، گذاری که احساسات را به چنین نیروی سیاسی قدرت‌مندی تبدیل کرده است؟
این پرسش به بعضی از مسایل اساسی فلسفی ربط دارد. دنیای مدرن بر مبنای دو تمایز بنیادی بنا نهاده شد، تمایزاتی که در قرن هفدهم به وجود آمد: تمایز میان ذهن و جسم، و میان جنگ و صلح. در یک‌صد سال گذشته این تمایزها به تدریج کم‌رنگ شده‌اند. ظهور روان‌شناسی و روان‌پزشکی در اواخر قرن نوزدهم، جسم و ذهن را به یکدیگر نزدیک‌تر کرد، و نشان داد که چگونه احساسات و امیال روانی ما بر افکارمان تأثیر می‌گذارد. ابداع بمباران هوایی در اوایل قرن بیستم به این معنا بود که از آن پس فنون ارعاب و کنترل غیرنظامیان هم بخشی از جنگ به‌شمار می‌رفت.
حالا به نظر می‌رسد که این دو تمایز- میان ذهن و جسم، و میان جنگ و صلح-به کلی بی‌اعتبار شده‌اند، و در نتیجه بیش از پیش کشمکش و درگیری را در زندهگی روزمرۀ خود تجربه می‌کنیم. از دهۀ ۱۹۹۰، پیشرفت‌های سریع در علم عصب‌شناسی، مغز را به جایگاهی بالاتر از ذهن ارتقاء داده است. اکنون مغز وسیلۀ اصلی فهم ما از خود به‌شمار می‌رود که این امر حاکی از اهمیت احساس و فیزیولوژی در تمام تصمیم‌گیری‌ها است. در همین حال، شکل‌های جدیدی از خشونت پدیدار شده که در آنها گروه‌های غیردولتی (مثل داعش) به دولت‌ها حمله می‌کنند، دولت‌ها با استفاده از ابزار غیرنظامی (مثل جنگ‌افزارهای سایبری) با هم می‌جنگند، و تمایز میان مراقبت‌های پولیسی و مداخلۀ نظامی بیش از پیش کم‌رنگ می‌شود. ما اکنون در وضعیتی عصبی هستیم، زیرا افراد و دولت‌ها در حالت هشیاری شدید و دایمی به سر می‌برند و بیش از پیش به جای واقعیت بر احساسات تکیه می‌کنند.
وقتی از احساس چیزی حرف می‌زنیم، این حرف می‌تواند دو معنای متفاوت داشته باشد. اول، احساس جسمانی، مثل درد یا لذت که برای تعامل با محیط اهمیتی حیاتی دارد. دستگاه عصبی ما احساسات را از دنیای بیرونی دریافت می‌کند، احساساتی که جسم و حرکات غریزی ما را هماهنگ می‌کنند. وجه تمایز شبکۀ عصب‌شناختی ما این است که واکنش فوری ما به اطلاعات جدید را تسهیل می‌کند، خواه این اطلاعات از محیط بیرونی ما باشد یا از اندام‌های درونی‌مان. مغز تأثرات حسی را به صورتی بسیار سریع کنترل می‌کند و سد دفاعی بسیار مهمی در برابر تهدیدهای بیرونی به‌شمار می‌رود. شاید نتوان تک‌تک احساسات را اطلاعات یا واقعیت شمرد اما آنها شکلی ضروری از داده‌ها هستند، داده‌هایی که تقریباً به طور دایم بر آنها تکیه می‌کنیم.
دوم، احساسات به معنای عواطف. اینها تجربه‌هایی‌اند که می‌توانیم آگاهانه دربارۀ آنها بیندیشیم و حرف بزنیم. ما واژهگان فراوانی برای نامیدن و ابراز این احساسات داریم. ما این احساسات را به کمک بدن خود از طریق حالت‌های چهره و حرکات دست و صورت و شانه‌ها نشان می‌دهیم. این احساسات چیزهای مهمی را دربارۀ روابط، سبک زندهگی، امیال و هویت‌های ما بیان می‌کنند. ما از چنین احساساتی آگاه هستیم و واقعاً متوجه آنها می‌شویم، حتا اگر نتوانیم آنها را کنترل کنیم. اکنون می‌توان به لطف داده‌های رفتاری‌یی که فناوری‌های دیجیتال گردآوری می‌کنند احساسات را ثبت و به کمک الگوریتم تحلیل کرد («تحلیل احساس»). اما این نوع احساسات همیشه خوشایند نیست. در بسیاری از شرایط، اتهام «احساساتی» ‌بودن به طور ضمنی به این معنا است که شخص، واقع‌بینی خود را از دست داده و تسلیم قوای غیرعقلانی شده است.
احساسات به ما کمک می‌کند تا خود را با محیط سازگار کنیم؛ علاوه بر این، انسانیت مشترک‌مان را به ما یادآوری می‌کند. قابلیت احساس درد، همدلی و محبت سبب می‌شود که مراقب و دلسوز یکدیگر باشیم. اما مثال‌هایی نظیر هراس در آکسفورد سیرکوس نشان می‌دهد که همیشه نباید به غریزۀ بقا اعتماد کرد. احساسات آنی می‌تواند با واقعیت‌هایی که بعداً ثابت می‌شود کاملاً ناسازگار باشد. ویژهگی بسیار مهم احساسات-آنی‌بودن آنها-سبب می‌شود که بالقوه گمراه‌کننده باشند و به ترس و واکنش نامعقول بینجامند. تاجران و سیاستمدارانِ بی‌شرافت همواره از غرایز و احساسات ما سوءاستفاده کرده‌اند تا ما را به پذیرش باورها یا خریدن چیزهایی ترغیب کنند که در صورت تأنی و تأمل نمی‌پذیرفتیم یا نمی‌خریدیم. رسانه‌های فوری، که از طریق فناوری‌های موبایل به آنها دسترسی داریم، این امکان را تقویت می‌کنند. در نتیجه، بیش از پیش در تصاویر و احساسات غوطه‌ور می‌شویم و وقت کمتری را به تأمل و تحلیل بی‌طرف و منصفانه اختصاص می‌دهیم. به ادعای بسیاری از ناظران، سیاست و بحث عمومی بیش از پیش احساساتی شده است. در صورت پذیرش این ادعا باید گفت که یکی از عوامل اصلی این امر سرعت و جریان بی‌وقفه‌ی فناوری‌های رسانه‌یی کنونی است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.