احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالهدی اشرفی خراسانی/ شنبه 22 جدی 1397 - ۲۱ جدی ۱۳۹۷
بخش ششم/
گفتـار دوم
نظریههای فرهنگی ـ روانشناختی در توسعۀ سیاسی
در باب توسعۀ سیاسی، نظریاتِ گوناگون با ابعاد و عاملیت عناصرِ متفاوت ارایه شده است که از جمله نظریات فرهنگی ـ روانشناختی بوده که ریشۀ نظریات فرهنگی ـ روانشناختی به سه گرایش فکریِ مهم در پارادیم علوم اجتماعی بعد از جنگ دومِ جهانی میرسد. اولین آن، مکتب فرهنگ و شخصیت (۱۹۳۰م) است که به ارتباط فرد با محیط فرهنگی ـ اجتماعی آن با تأکید بر پویایی شخصیتی و چگونهگی آن با شکلبندی تحولات فرهنگی در جوامع غیرغربی میپردازد. بعدها این مسایل در قالب خصلتهای ملی و شاخصههای ملتهای مدرن طرح شد و در تحلیلهای ملتهای مدرن بهکار برده میشود.(هانتینگتون و واینر، ۱۳۹۲: ۳۲۷)
این نظریهها به نوسازیِ فرد نقش مهم قایل بوده و محیط فرهنگی را عامل مستقل و سیاست را متغیرِ وابسته میدانند. نمایندۀ مهمِ این خط، دیدگاه ماکسوبر در اخلاق پروتستانی و مطالعاتش در انواع کنش فردی و اثراتِ آن بر فرایند شکلگیری سرمایهداری است(چیلکوت، ۱۳۸۹: ۴۱۴). بدین اساس، نظریات مک کلند و تحلیلهای لوسینپای جزوِ رویکرد اول محسوب میشود و پژوهش دانیللرنر (۱۹۵۰) جزو مهمترین نظریههای فرهنگی در باب توسعه وفقِ رویکرد سوم محسوب است(هانتینگتون و واینر، ۱۳۹۲: ۳۲۹). لرنر انسانها را با ذکر خصوصیاتِ آنها به سه دسته تقسیم میکند: سنتی، در حال گذار و مُـدرن. انسانهای سنتی از دید لرنر، انسانهایی اند که علاقهیی به امور اجتماعی نداشته، گرایش منطقهیی و محلی و بالاخره آنجهانی دارند. مُدرن به انسانهایی گفته میشود که در امور اجتماعیِ زندهگی فعال و مشارکتجو بوده، طرز فکرِ عقلانی، اینجهانی و بهطور خلاصه همدلی، تحرک و مشارکتِ بالا دارند و واکنش در برابر وقایع و موقعیتها، ظرفیت و توانایی تغییر، مسوولیتپذیری، کسب منزلتهای جدید، تحرک روانی و اجتماعی، از مهمترین ویژهگیهای این دسته انسانها محسوب میشود(موثقی، ۱۳۹۱: ۱۹۸). پژوهش دربارۀ تجدد فردی به عنوان یک متغیر روانشناختی و ملازمۀ توسعۀ سیاسی و اجتماعی، فراگردهای تحول فردی را با تغییرات اجتماعی پیوند میزند و به عبارتی دیگر، طوری که بنو عزیزی بیان میکند، تجربیات نوین فردی منجر به رفتارهای سودبخش برای توسعۀ سیاسی و اجتماعی میگردد(هانتینگتون و واینر، ۱۳۹۲: ۳۳۱). گویاترین مطالعه را در این قالب، الکس اینکلس به عنوان «جنبههای اجتماعی و فرهنگی نوسازی» انجام داده است. مک در بحث چگونهگی رسیدن به توسعه و رهایی از عقبماندهگی، مسوولیت نوسازی کشورهای عقبمانده را به دوش مردم داخلی میگذارد و برای رهایی از عقبماندهگی این کشورها معتقد به مطالعه شیوۀ کارفرمایی و سرمایهگذاری روی عوامل انسانی است(ی. سو،۱۳۹۰ : ۴۶). مک اضافه میکند راه نوسازی و دگرگونی، نهفته در میل مردم و مدیران اجتماع برای تحقق توسعه است. یعنی باید گروهی از مردم در کشورهای جهان سومی «انگیزۀ پیشرفت» که تحقق عینی آن را در کار مفید و بهبود کار و خلاقیت میداند، پرورش یابند و با اولویت به منافع همهگانی، رفاه عمومی بهحیث فضیلت اجتماعی به سوی نظم جدید پیش بروند تا زمینه برای توسعۀ فراگیر مساعد گردد. بهترین حالت و وضع ایدهآل پیشرفت، زمانی است که فرد فراتر از همه به دنبال بهبود وضعیت فعلی و سعی در بهترین نوع انجام وظیفه توأم با خلاقیت باشد. ریشههای انگیزۀ پیشرفت را مک کلند به دوش والدین قرار میدهد و نقش آنها را در اجتماعی کردن و جامعهپذیری فرزندان ارزنده بیان میکند(ی.سو، ۱۳۹۰: ۴۸). پس برای نوسازی گروهایی مشخصی با لازمههای روانشناسی پدید آید، بهخصوص تلقی مدرن (غیرسنتی و غیرشخصی) نسبت به مفاهیمی مثل کار، ثروت، خطرپذیری، سرمایهگذاری، پسانداز، عدم اسراف، تولید و انضباط و محاسبۀ عقلانی و در نهایت تغییر نظام اجتماعی بهوجود آید تا جامعه در مسیر توسعه قرار گیرد.
در یک مطالعۀ دیگر، آلموند در قالب نگاه کارکردگرای ـ ساختاری بر نوگرایی فرهنگی تأکید کرده و برای نوگرایی دید ساختاری- کارکردگرای انسانمحور با شاخصههای ذیل را دارد: «فرد نوگرا شهروندی مطلع و مشارکتکننده است، دارای اعتماد به نفس در روابط خود با منابع سنتی، بهخصوص در مواقع تصمیمگیری در امور شخصی خود مستقل عمل میکند، برای پذیرش ایدهها و تجربیاتِ نو آماده است، دارای ذهن باز و منعطف میباشد»(سیفزاده، ۱۳۹۲: ۷۹). لرنر و اسمیت و اینکلس این مسایل را شامل آموزش، ارتباطات، رفتن از دهات به شهر(شهریشدن)، صنعتی شدن، نظام سیاسی کارآمد و بروکراسی مفید میدانند. (سیفزاده، ۱۳۹۲: ۹۰)
گفتار سوم
جریانهای مذهبی ـ سیاسی و فرهنگی ـ مذهبی در افغانستان
به لحاظ مکانی و تاریخی، این پژوهش در افغانستان با تکیه بر تجارب تاریخی دورۀ معاصر آن صورت گرفته است، که در این میان در تاریخ معاصر افغانستان با توجه به نقش دین و نهادهای دینی میتوان از دو نوع جریانِ بزرگ مذهبی نام برد.
الف. جریانهای مذهبی ـ سیاسی
۱٫ اسلامگرایان: این نهضت بزرگ فکری- سیاسی از اواخر قرن نُزدهم و اوایل قرن بیستم در مقابل جریانات سکولاری، مدرنیته و ایدیولوژیهای غربی در جوامع اسلامی بهوجود آمد. گفتمان اسلام سیاسی، گفتمانی است که معانی خود را از مناسبات اجتماعی و سیاسی مبارزه با غرب گرفته است و سوژه و ابژۀ گفتمان اسلام سیاسی، در واقع از دل همین روابط نابرابر غرب و اسلام بیرون آمده است. اسلامگرایی (گفتمان اسلام سیاسی) بار ایدیولوژیکی داشته و این گرایش بر بازگشت به اسلام، تشکیل حکومت اسلامی، بازسازی جامعه بر اساس اصول اسلامی را بهحیث راهحل بحران جوامع اسلامی بیان میکند(ابراهیمی، ۱۳۹۲: ۱۴۸). با آنکه این گرایش در تقابل با ارزشهای غربی، بهخصوص در دورۀ رقابتهای ایدیولوژیک بهحیث یک گفتمان جدا و متکی بر معرفتشناسی و روششناسی ویژۀ خود سر برآورد، اما این گرایش خلافِ دیگر گروهها و جریانهای اسلامی بر نفی کاملِ ارزشها و دستآوردهای غرب پا فشاری نداشته بلکه برخلاف بنیادگرایان و سنتگرایان، مدرنیته را بهطور کامل نفی نمیکند؛ بلکه میکوشد اسلام را با جامعۀ مدرن سازگار نشان دهد(ابراهیمی، ۱۳۹۲: ۱۴۹). با توجه به سیر تاریخی و ریشۀ تاریخی اسلام سیاسی (اسلامگرایی) که با مصلحان و اصلاحگرایان اسلام رابطۀ ناگسستنی دارد، با ورود به قرن بیستم تغییرات بسیاری بر آن وارد شد. اگر در طول عصر استعمار بر مبارزه، استقلال و آزادی سرزمینهای اسلام تأکید داشت، دیگر در قرن بیستم نکاتی دیگری در محراق توجهِ مروجین و طلایهداران گفتمان اسلام سیاسی قرار گرفت. گفتمان اسلام سیاسی قرن بیستمی، در چارچوب دین، معتقد بود که دین مجموعۀ منسجمی را تشکیل میدهد که میتواند مبنایی برای تدبیر امور فردی و اجتماعی افراد باشد. همچنین، طرحی برای زندهگی است و همانگونه که لیبرالیسم، کمونیسم و ناسیونالیسم میتواند مبنای نظم اجتماعی قرار گیرد، اسلام این قابلیت را دارد که به برنامهیی برای زندهگی اجتماعی و سیاسی تبدیل شود. (ابراهیمی، ۱۳۹۲: ۱۷۷)
Comments are closed.