احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مسـیح/ دو شنبه 1 دلو 1397 - ۳۰ جدی ۱۳۹۷
راهبردهای سیاسی مبتنی بر یأس و ترس، همواره دو ابزار بسیار مهم در دستِ حکومتهای غیردموکراتیک بودهاند؛ دو ابزاری که بهمانندِ دو روی یک سکه و دو لبۀ قیچی عمل میکنند. به این علت که از نظر روانشناسی فردی و اجتماعی، عنصر یأس همواره با عنصر ترس عجین بوده است، حکومتهایی که سیاست و برنامۀ رواج یأس و تردید نسبت به آینده را دنبال میکنند، هیچگاه از پاشیدن بذر ترس نسبت به دشمنانِ خیالی و بیم از آیندۀ نامعلوم غافل نیستند. یأس از بهبود شرایط زندهگی و ترسِ از دست دادن آنچه که امروز در اختیار آنها گذاشته شده و نگرانی از آینده و حتا فردای خود، همواره به عنوان عواملِ روانیِ بسیار کارآمد برای قفل کردن مردم مورد استفاده قرار گرفتهاند.
حکومت وحدت ملی، از جمله رژیمهاییست که بهخوبی از چنین سیاستهایی بهره میبرد. در واقع این حکومت، شرایط و وضعیتی را برای مردم افغانستان فراهم آورده است که بهجرأت میتوان گفت که یأس و ترس، امروزه دو مولفۀ اصلی در زندهگی مردم افغانستان شدهاند. با نگاه کوتاهی به اکثر رسانهها و مطبوعاتِ کشور که عمدتاً منعکسکنندۀ اخبار و گزارشهای منفی و دردناک هستند، میتوان این واقعیتِ غمانگیز را بهروشنی دریافت. واقعیت به قدری تیره و تار است که آنچه در رسانهها و مطبوعات منتشر میشود، نیمی از آنچه که واقعاً در جریان است را به مردم بازگو میدارد. ولی مردم با همین نیمۀ ناروشنِ واقعیتهای تلخِ حال حاضر، امیدها را نسبت به آینده از دست دادهاند و از ترسِ مضاعفی که وضعیتِ امنیتی برای مردم بهوجود آورده است، هرگز دم نمیزنند. در دوران فعلی، مردم افغانستان هر روزشان را با ترس و یأس آغاز میکنند و همانطور با ترس و یأس و نااُمیدی آن را به پایان میرسانند. این مقاله متکفل تشریح بُنبست کنونی و پاسخ به ابهاماتِ فوق است و این موضوع را از دو دریچۀ متفاوت، از نظرگاههای فلسفی و دینی بررسی میکند و سرانجام با مقایسه بین آنها خاتمه مییابد.
از نظر فلسفی، امید نسبت به آینده به عنوان یکی از تواناییهای انسان، ریشه در ساختار تاریخی و تکاملیافتۀ انسان دارد. انتظار و بهطور مشخصتر خواستِ آیندهیی بهتر از شرایط حال، یکی از ویژهگیهای انسانِ خودآگاه است. انسانی که به گذشته و حال خود آشناست، همواره در برابر این سوال قرار میگیرد که فواید و نتایج مسیری که از گذشته تا زمان حال پیموده و فرایند تاریخی که پشت سر گذاشته است، چه بودهاند و چرا باید به فکر آیندۀ خود باشد و چرا نباید امید به آینده را از دست بدهد. همانطور که میدانیم در برابر این پرسشها و اصولاً در رابطه با مقولۀ امید، نظریات فلسفی و دینی گوناگون و بعضاً متضادی ارایه گردیدهاند. برای مثال در فلسفۀ یونان باستان، در قالب داستان اسطورهیی پاندورا، به مقولۀ امید پرداخته میشود. مطابق اساطیر یونان، پاندورا اولین زنی است که توسط خدایان خلق میشود، مشابه آنچه در متون دینی دربارۀ حوا آمده است. برخلافِ افسانههای دینی که آدم و حوا بهدلیل عدم فرمانبرداری از دستور خداوند مبنی بر نزدیک نشدن به درختِ ممنوعه، از بهشت اخراج شدند، پاندورا و همسرش ظاهراً بر روی همین زمین خلق میشوند و صندوقچهیی پُر از بلایا و بیم و امیدهای انسانی به عنوان هدیه و شاید توشۀ راه دریافت میکنند. صندوقچهیی که تا زمانی که بسته بماند و نهانهایِ آن آشکار نشوند، این زوج همچنان میتوانند در صلح و آرامش به زندهگیِ بدون خطر و ترس ادامه دهند. پاندورا اما بهخاطر کنجکاویهای بیش از حد، درِ صندوقچه را برای لحظهیی باز میکند، اما بهسرعت به اشتباه خود پی میبرد و درِ نیمهبازِ صندوقچه را میبندد. در این فاصلۀ کوتاه اما، تمامی بلایا و بدبختیها از صندوقچه خارج و پراکنده میشوند، بهجز عنصرِ «امید». همانطور که از افسانۀ اخراج آدم و حوا از بهشت تفسیرهای بسیاری شده، افسانۀ پاندورا نیز به اشکال گوناگون تعبیر گشته است. برخی از فلاسفه مانند فردریش نیچه معتقدند که امید نیز از جمله همان بلایا بوده است که نتوانسته از صندوقچه آزاد گردد. زیرا که امید به نظر وی، جهان واقعی را با همۀ بدبختیها و بلاهایش از برابر چشمانِ انسان پنهان میسازد و انسان را سرگرم پنداریِ غیرواقعی به نام «امید» مینماید. وی به همین خاطر فلسفۀ یونان باستان را بسیار ارج مینهد و معتقد است که تراژدی یونانی دینوسوس و آپولون پاسخ بسیار واقعبینانه و زمینی به مقولۀ امید بوده است.
در افسانههای دینی مربوط به خروجِ آدم و حوا از بهشت، کمتر از عنصرِ امید ـ آنطور که در اسطورههای یونان آمده است ـ صحبت میشود، بلکه به جای آن به آدم و حوا وعده داده میشود که پیامبرانی از جانب خداوند اعزام خواهند شد تا انسان را مجدداً به سوی زندهگی بهشتیاش راهنمایی کنند و بدین طریق، او را از رنج بلایای زمینی نجات دهند. در واقع امر تنها امیدی که به آدم و حوا و نسلهایِ بعدیشان داده میشود، امیدِ به فرستادن پیامبرانی از جانب خداوند و بازگشت به بهشتِ موعود است. درحالیکه عنصر امید که در صندوقچۀ پاندورا محبوس مانده بود، برای انسان ناشناخته است و خود اوست که باید آن را کشف کند و مطابق نظر برخی از فلاسفه، به عنوان ابزار برای دستیابی به عناصرِ مثبت دیگری که از صندوقچه آزاد شدهاند باید بهکار گرفته شود.
در دوران مدرن، پس از عصر روشنگری، بسیاری از فلاسفه و اندیشمندان این عصر تلاش میکنند که با طراحی و یا بعضاً حتا پیشبینی یک نظام اجتماعی اتوپیایی، عنصر اُمید را زنده نگاه دارند. اکثر فلاسفۀ دوران مدرن اما عمدتاً در کادر دینی به چشم اندازهای امیدبخشی که ادیان ترسیم میکردند میاندیشیدند. به همین علت طرحهایی که توسط این فلاسفه برای آینده ترسیم میگردیدند، همگی اتوپیایی بودند. در واقع همانطور که ادیان با اعزام پیامبران قصد آن داشتند که انسان را مطابق الگوهای خاص دینی و مذهبی پرورش دهند و بسازند، این فلاسفه نیز با نظریات اتوپیایی و ارایۀ الگویی نظری از جامعۀ ایدهآل مورد نظر خود، میخواستند که آیندۀ انسان را ارادهگرایانه شکل و انسان ایدهآل خود را پرورش دهند، که در این رابطه میتوان به فلاسفۀ اتوپیااندیشی مانند توماس مور، کانت، هگل و مارکس اشاره کرد.
در دوران پستمدرن، همانطور که نیچه آغازگر آن بود، اندیشۀ اتوپیایی و ایدۀ آرمانشهری و همچنین این اعتقاد که انسان مطابق یک الگوی خاص قابل ساخته شدن است، بهشدت مورد نقد و حمله قرار میگیرند. در این دوران جدید، به جای امیدها و آرزوهای اتوپیایی، بیش از هر چیز بر مسوولیت فردی و هنجارها و ارزشهای اخلاقی ناشی از آن تأکید میگردد؛ مسوولیتی که در درجۀ نخست متوجه حداکثر استفاده از زمان حال و حفاظت از محیط طبیعی و انسانی در برابر آسیبهای جبرانناپذیر میباشد. هنجارهای اخلاقی که بر آرزوهایی اتوپیایی و ایدههای آرمانشهری بنا نشدهاند، بلکه هدفشان بیش از هر چیز پرهیز از خسارتهای بیشتر و غیرقابل جبران بر انسان و محیط زندهگی اوست.
از نظر فلاسفۀ پستمدرن، ایدهها و امیدهای بزرگ و رمانتیزهشده که معمولاً ارادهگرایانه نیز میباشند، از پتانسیل بسیار بالایی برای تبدیل شدن به ایدیولوژی سیاسی برخوردارند. به عبارت دیگر، نباید خوشبختی را در اتوپیا و افکار و خیالاتِ رمانتیزه شده جستوجو نمود. خوشبختی واقعی زمانی حاصل میشود که امید به آیندههای دور به فراموشی سپرده شود و انسان در زمان حال و موقت زندهگی کند و سرگرم امیدها و آرزوهای کوچک و دستیافتنی باشد و سعی کند از کوچکترینها در زندهگی روزانهاش لذت ببرد.
به سخن دیگر، نقد و ایراد اصلی برداشتن امید و آرزوهای اتوپیایی است، نوعی از امید و آرزو که یا به رویاپردازی و یا به یک ایدیولوژی سیاسی ارادهگرا منتهی میشود. امید و آرزوهایی که بهدلیل دست نیافتنی بودن، خود موجب اصلی تشدید یأس و نااُمیدی میگردند. در حقیقت، روی دیگر سکۀ امید و آرزوهای اتوپیایی، ناامیدی و یأس است و هر بار که انسان به دروغ بودن امیدهای بزرگ پی میبرد، امیدهایی که بسیار به آنها دلبسته بود، بر ناامیدی و یأس او نیز افزوده میگردد. فرایندی که برای مردم افغانستان و بهویژه در جریان انتخابات گذشته اتفاق افتاد. وعدههای امیدبخش اما دروغینی که مسوولین و رهبران فعلی در کمپاینهای انتخاباتیشان داده است، بهسرعت در برابر آفتاب سوزان واقعیتها و ظرفیتهای جامعۀ افغانستان بهمانند برف ذوب و با شتاب زیاد تبدیل به یأس و بیاعتمادی شدهاند.
اگر رهبران حکومت وحدت ملی طی سالهای اول حاکمیتشان، برای تثبیت جایگاه و موقعیتِ خویش نیازمند امیدوار نگاه داشتن مردم بودند و با وعدههای رنگارنگ سعی مینمودند مردم را امیدوار و در صحنه نگاه دارند؛ امروزه اما حکومت وحدت ملی تمام تلاشش را معطوف به این امر نموده که با تطمیع بدنۀ اصلی خود و رواج فساد از یک سو، و گسترش ترس و ناامیدی از آینده در میان مردم از سوی دیگر، اقتدار خود را حفظ کند.
تجربه نشان داده است که مردم افغانستان تنها زمانی میتوانند از این بنبست عبور کنند که در میان آنان روحیۀ همبستهگی و حس مشارکت عمومی برجسته گردد و به هر طریقی اتحاد و انسجام مردم افغانستان حول یک امر مشترک شگل گیرد. انتخابات پیشرو برای مردم حکم بزنگاه را دارد، تا بتوانند به چرخۀ باطل خشونت و جنگ پایان دهند و این امید زمانی به واقعیت بدل میگردد که مردم افغانستان یکصدا به ساختارهای متصلب و کهنه که تقریباً دو دهه افغانستان را تا لبِ پرتگاه پیش برده و افغانستانیها را هر روز قربانی میکند، اعتراض کرده و از طریق اعتصابات سراسری، حتا یک روزه، برای حمایت از اصلاح ساختار سیاسی وارد عرصۀ عمل شوند. ساختار کهنه و فرسودۀ نظام فعلی، توانایی و قدرت آن را ندارد که بتواند در درون خویش تمامی اقوام را جای داده و روحیۀ مثبت و امیدواری را در مردم تقویت کند. در چنین شرایطی، نهادهای سیاسی مخالفِ حکومت هرگز به تنهایی قادر به شکستن جو یأس و ناامیدی نیستند. این رسالت بیش از همه بر دوش نهادهای مدنی، اتحادیهها و فعالین مدنی و حقوق بشری است که با ایجاد همبستهگی و اتحاد در میان مردم افغانستان و سپس اصلاح ساختار سیاسی، امید و اعتماد را در دلِ مردم زنده کرده و آیندۀ آنان را روشن -سازند.
Comments are closed.