احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سیداکرم بارز، کارمند وزارت امور خارجه - ۲۷ حوت ۱۳۹۷
در سال ۱۳۹۰ دانشجوی سال چهارم حقوق و علوم سیاسی دانشگاه البیرونی بودم، مضمون حقوق بینالملل خصوصی ما را فرهاد مقامزاده تدریس میکرد. شخص مغرور، متمول بود و تظاهر به دانش و فهم بالای مسایل حقوقی میکرد. سر ساعت به صنف میآمد و در شروع و پایان صنف حاضری میگرفت و برخی محصلین را با الفاظ رکیک مانند تنبل و نالایق مورد توهین قرار میداد و یکی دوبار محصلین زورمند در برابرش قرار گرفتند. از روی غرور با سایر استادان برخورد انسانی و مسلکی نمیکرد. با ورود به صنف دروازه را میبست و به هیچکس اجازۀ ورود نمیداد.
محل درس و لیلیه ما حدود چهل دقیقه زیر آفتاب سوزان فاصله بود و گاهگاهی دانشجویان به دلیل مسافت راه نمیتوانستند به موقع و سر ساعت به صنف حاضر شوند.
در سمستر دوم سال چهارم که سال پایان درسهای دانشگاه است، من و چند تن از دانشجویان نتوانستیم در دو-سه ساعت درسی به موقع به صنف حاضر شویم. امتحان سمستر دوم مضمون فرا رسید استاد مضمون دو حاضری داشت، یکی حاضری تمام دانشجویان و دیگری حاضری خودساختۀ استاد که اگر دانشجوی پنج ساعت درسی در صنف غیر حاضر میبود و محروم پنداشته میشد، در حالی که در دورههای لیسانس و ماستری اساساً حاضری و موجودیت دانشجو در صنف معنا ندارد.
پیش از خوانش حاضری اول، حاضری دوم خوانده شد و یازده تن از دانشجویان که نصاب حاضری دوم را تکمیل نکرده بودند، محروم از امتحان و از صنف خارج گردیدند که من هم شامل این فهرست بودم.
اول نمرۀ صنف ما که حالا در ژنیو دیپلومات است، با ترس و لرز برای شمولیت ما در صنف وساطت میکرد و پیوسته از ادبیات تضرع استفاده میکرد. تلاشها ره به جایی نبرد، رییس دانشکده پا در میانی کرد و استاد مضمون از دانشجویانی که غیرحاضر و محروم بودند خواست «توبۀ نصوح» کنند و بعد شامل امتحان شوند. توبه نصوح انجام شد و شامل امتحان شدیم. در طول امتحان ۱۱تن از دانشجویان شبیه مجرمان متکرر به شدت تحت نظارت استاد قرار داشتند و پیوسته هشدارها و طعنهها داده میشد، امتحان پایان یافت و چند روز بعد نتیجهاش اعلام گردید که ۸ تن شانس شده اند، من هم شامل این فهرست هشت نفره بودم و با همه نمرات خوب و مطالعه در هفت سمستر گذشته، طعم تلخ شانس را چشیدم که خیلی تکاندهنده بود. همصنفیهای ما بارها وساطت کردند که در سال پایان دانشگاه بگذارد با خیال راحت فارغ شویم. آهسته آهسته امتحانها پایان مییافت و محصلین رهسپار خانههایشان میشدند. نان، آب و برق لیلیه قطع شد و برف سنگین میبارید، برای تهیه نان و آب باید ۳۰ دقیقه را راه میپودم و چند شب در ترس و تنهایی سپری کردم تا امتحان شانس دوم اخذ گردد. مکرراً به تدریسی دانشکده مراجعه میکردیم وعدۀ امتحان امروز و فردا داده میشد و مدیر تدریسی میگفت که استاد دوبی رفته و زود بر میگردد.
در جریان امتحانات، از طرف یکی از دانشگاههای امریکایی امتحان اختصصاصی از دانشچویان رشتل حقوق و علوم سیاسی و شرعیات گرفته شد تا چهار تن از دو رشته را به یک برنامۀ آموزشهای انگلیسی حقوقی که برای دو ماه در هرات دایر میگردید، معرفی کنند. در این امتحان من و سه تن دیگر راه یافتیم. بنابر تأخیر و تعلل در اخذ شانس دوم و امکان گرفتن شانس در ماه حوت راهی هرات شدم و برنامه آغاز گردید.
تازه یک هفته از شروع برنامه نگذشته بود که همصنفیها زنگ زدند که استاد مضمون عنقریب شانس دوم را اخذ میکند و باید به البیرونی برگردم. هماهنگکنندهگان برنامۀ هرات به دلیل اینکه موضوع شخصی است از پرداخت مخارج رفتوآمد هوایی سرباز زدند و با عالمی از مشکلات در زمستان سرد و با طی کردن شانزده ساعت فاصله میان هرات-کابل خود را به کابل رسانیدم تا در امتحان شامل شوم. فامیل و دوستان را از این جریان اگاه نساخته بودم.
روز شنبه برفی بود که استاد مضمون برای گرفتن شانس دوم به دانشگاه آمد و چند نفر همصنفیهای ما نیز برای وساطت خیر آمده بودند. با در نظرداشت اینکه بارها آن چپتر کوچک مضمون را خوانده بودم، مطمین بودم که به تمام سوالات پاسخهای درست و مقنع دادهام.
استاد مضمون با تحکم و غرور شبیه اسیران جنگی برخورد میکرد و ما بلی میگفتیم تا مبادا بد بخت ما نسازد، در پایان امتحان به طعنه برای ما گفت که حتا در «موسسۀ تحصیلات عالی آذرخش» که قرار است ایجاد کند ما را به حیث استاد نخواهد پذیرفت. حس خوبی در برابرش نداشتم چون که به قدر کافی اذیت ما کرده بود. پس از پایان امتحان بدون اطمینان از کامیابی یا ناکامی بازهم از راه زمینی به هرات رفتم تا دوباره شامل برنامه شوم.
چند روز نگذشته بود که زنگ آمد که خود را برای شانس سوم آماده کنم و برگردم.
این بار خودم موضوع را جدی نگرفتم و فکر میکردم که با عذر و معذرت از استاد بهخاطر فاصله راه و زمستان نهایت سرد دلسوزی در برابرم کند و امتحانم را بعداً بگیرد. موضوع را با چند تن از دوستانی که استادان دانشگاه بودند در میان گذاشتم، ملامتم کردند که چرا برنامۀ چند روزه را به امتحان دانشگاه ترجیح دادهام.
به هر روی، برنامۀ هرات تمام شد و در ۶ حوت ۱۳۹۰ به کابل برگشتم و همان سال کابل زمستان سرد و برف های سنگین را تجربه میکرد، به استاد مضمون در کورسش( آذرخش) واقع گولایی حصۀ اول خیرخانه رفتم و عریضه را برایش دادم تا امتحانم را بگیرد من و یکی از همصنفیها که در شانس سوم هم کامیاب نشده بود پیوسته به دفترش مراجعه میکردیم و فرصت دیدن با خودش چه حتا با رانندهاش میسر نمیشد و رانندهاش حاضر نبود شماره تماسش را بدهد تا جویای آدرس استاد شویم.
در نهایت، امر استاد به عنوان راه حل گفت که شانس چهارم وجود ندارد و عدم حضور در شانس سوم به معنای ناکامی است و باید یک سال را به تکرار خواند، رییسجمهور در این مورد حکم دهد یا از طرف وزارت تحصیلات عالی مجوز قانونی اخذ شانس چهارم بیاورم و برای طی مراحل به دانشگاه البیرونی ببرم.
اتاق سردی در کوتۀ سنگی کابل داشتم و به همکاری یکی از مقامات وزارت معارف و یکی از وکلای ولایت تخار در مجلس نمایندهگان دوبار از دوکتور بری صدیقی معین امور محصلان وزارت تحصیلات عالی مجوز گرفتم و به تکرار میان وزارت تحصیلات عالی، کورس آذرخش و دانشگاه البیرونی در رفت و آمد بودم و به هر در و دیوار دقالباب میکردم تا کمکم کنند.
شمار زیادی از همصنفیها را از گوشه و کنار شهر کابل جمع کردیم تا نزد استاد وساطت کنند، استاد مضمون چنان کلانکاری میکرد که انگار نوکر زرخریدش باشیم.
دوبار مجوز وزارت تحصیلات عالی را که بنابر معاذیر قانونی به اخذ امتحان حکم کرده بود به دلایلی که منطق اداری و حقوقی در آن نمییافتم رد کرد و تمام هم و غمش آدم آزاری و نشان دادن هیبت و قدرتش به سایر دانشجویان و استادان دانشگاه بود، در حالی که پیش از ارسال نتایج سال به وزارت تحصیلات عالی استاد مضمون از تمام صلاحیتهای لازم برای اخذ امتحان برخوردار میباشد.
سال ۱۳۹۰ پایان مییافت تشویش خود و فامیلام هر روز بیشتر میشد که سرنوشتم چه میشود. استاد مضمون از من خواست حکم قویتر و معتبرتر از گذشته تهیه کنم تا بر بنیاد آن امتحانم گرفته شود. این بار بازهم با همکاری یکی از وکلای محترم تخار نزد معاون علمی وقت وزارت تحصیلات عالی دوکتور عثمان بابری مراجعه کردم و بعد از بگومگوهای طولانی و نشان دادن اسناد و لوگوی برنامۀ هرات، معرفینامۀ دانشگاه به برنامۀ هرات و فاصلۀ راه هرات- کابل پذیرفت حکم بدهد که بر موضوع سنگ تمام بگذارد.
حکم وزارت تحصیلات عالی را به دانشگاه بردم و استاد مضمون بعد از آزار و اذیت مورد علاقهاش و تحکم و تکبر فراوان میگفت که سند وزارت تحصیلات عالی برایم معتبر نیست و خود در برابرت ارفاق و همکاری میکنم. به تاریخ ۲۰ حمل ۱۳۹۱ با گذشتاندن سرگردانی یکونیم ماهه و در عالمی از تشویش و اضطراب استاد مضمون امتحانم را گرفت و هشتاد نمره برایم داد و این غایله را مختومه ساخت و همصنفی دیگر ما که نتوانست حکم وزارت تحصیلات عالی را بگیرد، یکسال دیگر را به تکرار خواند. حالا استاد مضمون دانشگاه البیرونی را رها کرده و در دوبی تجارت میکند، چند ماه پیش در یک برنامل آموزشی به چین میرفتم در هواپیما دیدمش خواستم بروم عقدهگشایی کنم، اما نکردم؛ رنجهایم را این جا نوشتم تا مگر به دیدۀ انسان هایی که چنین برخورد دارند بیاید و «انسان» باشند و «انسانی» برخورد کنند.
امیدوارم نشر سلسلۀ خاطرات دوستانی که دورۀ دانشجویی را سپری کردهاند، فرصت را فراهم کند که آشفته بازار و فضای دگماتیک، دیکتاتورمابانه و استعدادکشی حاکم بر دانشگاهها و مراکز علمی کشور تغییر کند و از آدرس دانشگاه واقعاً علم، خرد، اخلاق و معرفت به جامعه پیشکش شود.
Comments are closed.