وفــاق بر نـژاد؟ انسان‌شناسانِ زیستى راجع به تنوع انسـان چه نظری دارند

گزارشگر:ادگار و هانلی/ برگردان: یوسف سرافراز - ۰۹ حمل ۱۳۹۸

mandegarمقدمۀ مترجم: ژورنال انسان‌شناسی جسمانی امریکا، ارگان رسمی انجمنِ انسان‌شناسان جسمانی امریکا، شمارۀ مِی ۲۰۰۹ خود را به مقالاتِ سمپوزیوم دانشگاه نیومکزیکو اختصاص داده است. این سمپوزیوم در مِی ۲۰۰۷ به میزبانی دانشگاه نیومکزیکو و موزیمِ ماکسول برگزار شده است. از مهم‌ترین اهداف این سمپوزیوم، بررسی مسألۀ تنوع انسانی و تلاش برای ایجاد همگرایی میان نظریات مختلف و متفاوتِ این حوزه اعلام شده بود.
***
در تاریخ می ۲۰۰۶، نویسنده‌گان این مقدمه پیرامون چگونه‌گی بهترین توصیف و تفسیر از تنوع زیست‌شناختی انسان به بحث نشستند. سوالاتی چون: آیا نژادهای انسانی وجود دارند؟ و در صورتی که حتا نژادهای انسانی وجود هم داشته باشند آیا همچنان باید از اصطلاح «نژاد» در آموزش و پژوهش‌مان استفاده کنیم؟ مرکز و منشای اختلاف بودند. در نهایت به این فهم رسیدیم که در حالِ انجام بحثی هستیم که بدون شک برای نسل‌ها صورت گرفته(به عنوان نمونه: مِیسون، ۱۹۶۰؛ مونتاگو، ۱۹۶۴؛ مید و دیگران، ۱۹۶۸؛ همچنین ن.گ. خبرنامه انسان‌شناسی ۱۹۹۸-۱۹۹۷ و کاسپری) و همچنین به این فهم دست یافتیم که آموزش متفاوت، علایق پژوهشی متفاوت و تجربه‌های زیستۀ متفاوتِ هریک از ما چشم‌اندازهای کاملاً متفاوتی را در رویکردمان به مطالعۀ تنوع زیست‌شناختی انسان ایجاد کرده است. یکی از ما انسان‌شناسِ ژنتیک و علاقه‌مند به الگوی جهانی تنوع ژنتیکی است. دیگری زیست‌باستان‌شناس است و به تأثیر فرهنگ بر شکل‌گیری الگوهای تنوع فنوتایپیک [۲] در ایالات متحده علاقه‌مند است. تفاوت‌های ما، در کنار مطالعه‌یی که در ادبیات اخیر زیررشته‌های مختلف انسان‌شناسی زیستی داشتیم، ما را به این شک رهنمون ساخت که عدم توانایی‌مان در برقراری ارتباط، در داخل رشتۀ‌مان گسترش یافته و مانعی بر سر راه همکاری مؤثر است. ارتباط و همکاری ناکافی مانعی برای پیشرفت مطلوب در حل مسایل مهمِ انسان‌شناسانه است و سیگنال‌های متناقضی در مورد تنوع انسانی به دانشجویان‌مان و عموم مردم ارسال می‌کند.
برای پرداختن به این موضوعات، تصمیم گرفتیم جلسه‌یی را با حضور محققانی که سهمی اصلی و مهم در مطالعۀ تنوع انسانی داشتند ترتیب دهیم. هدف جلسه بیان و پرداختن به تفاوت‌های‌مان، برای مشخص نمودن امکان هم‌گرایی آن‌ها و همچنین کشف راه‌هایی برای ارتباط مؤثرتر میان نگرش‌های نامتجانس‌مان در داخل و خارج رشته‌های مختلف‌مان بود.
در تاریخ می ۲۰۰۷، موزۀ ماکسوِل و دپارتمان انسان‌شناسی دانشگاه نیومکزیکو میزبان سمپوزیومی با عنوان «وفاق بر نژاد؟: انسان‌شناسان زیستى راجع به تنوع انسان چه نظری دارند» بودند. سمپوزیوم با حضور محققانی با تخصص در حوزه‌های زیست‌شناسی انسانی، ژنتیک، جرم‌شناسی، زیست‌باستان‌شناسی و دیرینه‌انسان‌شناسی و همچنین کسانی که بر طیف وسیعی از نظریات (و نگرش‌ها) در مورد ماهیت، علل و دلالت‌های اجتماعی و علمی الگوهای تنوع زیستی انسان تسلط داشتند برگزار شد. ما دو هدفِ خاص داشتیم. نخست، مورد بحث قرار دادن نظریات گوناگون‌مان در مورد تنوع زیست‌شناختی انسان و همچنین داده‌ها و روش‌هایی که برای رسیدن به آن نظریات استفاده می‌کردیم. از شرکت‌کننده‌گان درخواست شده بود تا طی چهل دقیقه سخنرانی به سوالات ذیل بپردازند:
نژاد چیست؟ چه ارتباطی میان تعریف شما از نژاد و نگرش‌تان به ساختار تنوع زیست‌شناختی انسان وجود دارد؟ از چه داده و روش‌های خاصی برای نیل به این نگرش استفاده کرده‌اید؟ نگرش‌تان چه درکی از یک یا چند مورد از موارد پیش‌رو ایجاب می‌کند؟
ـ منشأهای انسان
ـ تاریخ جمعیت انسانی
ـ ارتباط میان زیست‌شناسی انسانی، زبان و فرهنگ
ـ مؤلفه‌های ژنتیکی و محیطی بیماری‌های پیچیده
ـ احراز هویت قانونی
ـ استفاده (و یا عدم استفاده) یا چگونه‌گی استفاده از اصطلاح نژاد در آموزش و پژوهش
دومین هدف سمپوزیوم شناسایی زمینه‌های مشترک و نقاط افتراق بود، و مشخص کردنِ این نکته که اختلاف‌نظرها چگونه باید داخل رشتۀ‌مان مورد بحث قرار گیرند و چگونه با اجتماع‌‌های علمی دیگر، دانشجویان‌مان و عموم مردم، ارتباط برقرار کنند. برای نایل شدن به این هدف، از شرکت‌کننده‌گان درخواست شده بود تا سوالات زیر را درنظر داشته باشند:
آیا می‌توانیم نگرش‌های غیرمتجانس‌مان به تنوع زیست‌شناختی را تطابق دهیم؟ درصورتی که می‌توانیم، چگونه؟ و در صورتی که نمی‌توانیم، چگونه ارتباط و همکاری در درون انسان‌شناسی و در اجتماعات دانشگاهی بزرگ‌تر را برانگیزیم و چگونه نقطه‌نظرات متفاوت خود را به نحوی برای دانشجویان‌مان و عموم مردم بیان کنیم که نقاط اشتراک، افتراق و همچنین دلالت‌های گسترده‌ترشان عیان گردد؟
در نهایت حاصل این تلاش مقالاتی در موضوع مورد بحث است که توسط: کاسپری؛ ادگار؛ گراولی؛ هانلی، هیلی و لانگ؛ کونیگسبرگ، آلجی هویت و استدمن؛ لانگ، هیلی و لی؛ اویزلی، جنتز و فراید؛ رلثفور و وولپاف نوشته شده‌اند. آن‌ها در این مقالات نشان داده‌اند که نه‌تنها نقاط اشتراک زیادی میان انسان‌شناسان وجود دارد بلکه نقاط افتراق مهمی نیز میان آنان وجود دارد. مقصود از این مقدمه، تأکید مختصری بر همین نقاط اشتراک و افتراق، و همچنین گیراندنِ بحثی‌ست در این‌باره که چگونه گسترۀ ایده‌های‌مان و دلالت‌های گسترده‌تر اجتماعی و علمی‌شان را نزد دیگران در میان بگذاریم.
زمینۀ مشترک
نقاط اشتراک در مقالات پیش‌رو، حکایت از یک چشم‌انداز مشترکِ تطوری دارند که بر توصیف و تفسیر سهم افراد از تنوع زیست‌شناختی، چه در درون گروه‌ها و چه در بین گروه‌ها، تمرکز دارد (همچنین نگاه کنید: لی و دیگران، ۲۰۰۸). نقاط اشتراک به شرح زیراند:
ـ تنوع قابل توجهی میان افراد در درون جمعیت‌ها وجود دارد.
ـ تنوع زیست‌شناختی همچنین درمیان افراد در جمعیت‌های متفاوت و گروه‌های جمعیتی بزرگ‌تر نیز وجود دارد.
ـ الگوهای تنوع در داخل گروه‌ها و در میان گروه‌ها تا حدود زیادی توسط فرهنگ، زبان، محیط و جغرافیا شکل داده شده‌اند.
ـ نژاد راه دقیق و سودمندی برای توصیف تنوع زیست‌شناختی انسان نیست.
ـ پژوهش تنوع انسانی دلالت‌های مهم اجتماعی، زیست‌پزشکی و حقوقی دارد.
سرچشمه‌های اختلاف نظر
براساس بحثی که در ابتدای مقدمۀ حاضر بدان اشاره شد که در نهایت به این سمپوزیوم منجر شد، برخی از اختلاف‌نظرهای ما از آموزش متفاوت و نوع متفاوت سوالات‌مان ریشه می‌گیرند؛ با این حال این علل، منعکس‌کنندۀ تفاوت اصلی نظریاتی که درمورد توزیع جغرافیایی یا عوامل تطوری الگوهای تنوع زیست‌شناختی انسان مطرح می‌شوند نیست. برخی از ما، برای نمونه، عوامل طبیعی و تطوری الگوهای جهانی تنوع زیست‌شناختی انسان را مطالعه می‌کنند (به عنوان نمونه هانلی و دیگران، لانگ و دیگران و رلثفورد)، درحالی که دیگران بیشتر به دلالت‌های اجتماعی و مربوط به سلامت الگوهای فنوتیپیک محلی علاقه‌مند هستند (به عنوان نمونه مقالات ادگار و گراولی را ببینید). در گذشته بر حوادث جمعیتی باستانی تأکید می‌شد چرا که معتقد بودند این حوادث ممکن است تفاوت‌های ژنتیکی معناداری میان گروه‌ها ایجاد کند، درحالی که بعدها این تمایل به تمرکز بر تأثیر نسبی فرایندهای اجتماعی- فرهنگی متأخر بر ساختار گروه و تنوع فنوتایپیک آن گرایید.(هانسون و باتلر، ۱۹۹۷؛ گودمن و لیثرمن، ۱۹۹۸؛ استاجانوفسکی، ۲۰۰۵؛ ادگار ۲۰۰۷؛ گراولی و سوییت، ۲۰۰۸)
مسالۀ دیگری که ممکن است مانعی بر سر راه ارتباط و همکاری مؤثر باشد این است که انسان‌شناسانی با کانون‌های پژوهشی متفاوت، از سهم روش‌شناختی یا نظری دیگر انسان‌شناسانی که به مطالعۀ تنوع انسانی می‌پردازند بی‌خبر باشند یا سهمِ آنان را به شمار نیاورند. به‌طور خاص می‌توان به سهم انسان‌شناسان قانونی، کسانی که مطالعه تنوع ژنتیکی انسان را به چشم‌انداز کاربردی‌تر پزشکی- حقوقی نزدیک می‌کنند، و همچنین سهم دیرینه‌انسان‌شناسان، کسانی که تنوع را در جمعیت‌های گذشته مطالعه می‌کنند، اشاره کرد که معمولا کم‌مقدار جلوه داده می‌شود. به عنوان نمونه، سهم کسانی چون کونیگسبرگ و اوزلی (و همکاران‌شان)، علی‌رغم تمرکز بیشترشان در حوزۀ کاربردی (پراتیکال)، نشان می‌دهد که انسان‌شناسان قانونی به ارایه و معرفی روش‌های نوین برای تفسیر و مشخص کردن ابعاد تنوع زیست‌شناختی انسان می‌پردازند و همچنین به اِعمال فزایندۀ نقطه نظرى هرچه زیست‌فرهنگى‌تر، که پیامدهاى تحولات درازمدت [زیستى] را بر تبارشناسى استنطاقی/ forensic estimation of ancestry به رسمیت مى‌شناسد.
اختلاف نظر اصلی
تنها یک اختلاف نظرِ اصلی میان شرکت‌کننده‌گان سمپوزیوم وجود داشت و آن اختلاف نظر دربارۀ ماهیت دقیق الگوی جغرافیایی تنوع زیست‌شناختی انسان بود. بسیاری از شرکت‌کننده‌گان از نظرات لوینگستون و لوانتین حمایت می‌کردند؛ نظریات و نگرش‌هایی که همچنان نقشی مرکزی برای تفکر و آموزش تنوع انسانی در انسان‌شناسی زیستی دارند (براون و ارملگوس، ۲۰۰۱؛ بوید و سیلک، ۲۰۰۶؛ میلکی و دیگران، ۲۰۰۶؛ جرمین و دیگران، ۲۰۰۷). این نظرات بر ماهیت شیوۀ ‌بوم‌شناختی تنوع زیست‌شناختی انسان تأکید می‌کنند (لوینگستون، ۱۹۶۲). این نظریات همچنین بر این واقعیت که تنوع ژنتیکی بسیار کمی میان گروه‌های انسانی تسهیم شده است تأکید دارند (لوانتین، ۱۹۷۲). چند تن از شرکت‌کننده‌گان همچنین به بیان این استدلال پرداختند که تنوع ژنتیکی و فنوتایپیک انسان با یک الگوی انزوای (ایزولاسیون) مبتنی بر بعد مسافت مطابقت دارد، که در این‌صورت هیچ‌گونه انفصال جغرافیایی و در نتیجه هیچ نژادی وجود ندارد. دیگر شرکت‌کننده‌گان بنیان‌های تجربی و نظری این نظریات را مورد پرسش قرار دادند و این پیشنهاد را مطرح کردند که الگوهای جغرافیایی تنوع ژنتیکی انسان نتیجه ترکیب پیچیده‌ای از انشعابات جمعیت‌ها، حوادث بنیان‌گذار منطقه‌ای، و مهاجرت‌های محلی است. این اختلاف نظر درباره ساختار جغرافیایی تنوع زیست‌شناختی انسان و عوامل تطوری آن که یادآور اختلاف نظر میان لوینگستون و دوبژانسکی (۱۹۶۲) است، پیامدهای مهمی برای بازسازی تاریخ جمعیت انسانی و احتمالاً برای شناسایی مؤلفه‌های ژنتیکی بیماری‌های چندعاملی دارد.
نژاد وفـاق‌دهنده؟
چگونه باید همکاری و هم‌فکری را درون انسان‌شناسی و جامعۀ دانشگاهی بزرگ‌تر برانگیزیم، و هم‌زمان چگونه نقطه‌نظرات متفاوتِ خود را به نحوی برای دانشجویان‌مان و عموم مردم بیان کنیم که نقاط اشتراک، افتراق و همچنین دلالت‌های گسترده‌ترشان عیان گردد؟ انتظارِ ما این است که مقالات پیش‌رو برای دست یازیدن به این مفاهمه کمک‌کننده خواهد بود. ما همچنین خواهان یک رویکرد مبتنی بر هم‌فکریِ فعالانه در امر آموزش و تدریس هستیم. انسان‌شناسان زیستی هرساله مشغول تدریس هزاران دانشجو هستند و از قِبل این از فرصتی واقعی برخوردارند تا بر نگرش عمومی نسبت به تنوع انسان تأثیر بگذارند. محتوای آموزشِ ما به‌شدت تحت تأثیر کتاب‌های‌درسی مقدماتی است(به عنوان نمونه: بوید و سیلک، ۲۰۰۶؛ فوئنتس، ۲۰۰۷؛ جرمین و دیگران، ۲۰۰۷). هرچند این کتاب‌ها نظریات لوینگستون و لوانتین، و چرایی منتهی شدن ایده‌های آنان به رد مفاهیم زیست‌شناختی نژاد را شرح داده‌اند، با این حال اغلب فاقد خصایص مهمی هستند. نخست این‌که آن‌ها به‌ندرت به نتایج مطالعات اخیر و جدید تنوع زیست‌شناختی انسان، که تاریخ پیچیده‌تری از جمعیت‌ها را در نسبت به آنچه لوینگستون و لوانتین مطرح کرده بودند آشکار کرده‌اند، ارجاع می‌دهند (روزنبرگ و دیگران، ۲۰۰۲؛ رلثفورد، ۲۰۰۴؛ سرر و پاآبو، ۲۰۰۴؛ مانیکا و دیگران، ۲۰۰۷). دوم این‌که آن‌ها اغلب در انتقال گسترۀ نظرات انسان‌شناسان زیستی دربارۀ ماهیت، علل، و دلالت‌های تنوع زیست‌شناختی ناموفق‌اند. سوم این‌که آن‌ها به‌ندرت از سایر زیرشاخه‌های انسان‌شناسی در پژوهش استفاده می‌کنند، زیرشاخه‌هایی که به توصیف عوامل قوم‌شناختی و زبانی‌یی که واسطه‌یی برای کنش‌های متقابل زیست‌شناختی گروه‌های انسانی هستند می‌پردازند. و سرانجام این‌که هرچند کتاب‌های درسی ما رابطۀ مطالعۀ تنوع زیست‌شناختی انسان را با موضوعات اجتماعی شرح می‌دهند، اما آن‌ها به ندرت اهمیت ژتیتکی پزشکی آن را درنظر می‌گیرند(ویلسون و دیگران، ۲۰۰۱؛ ریش و دیگران، ۲۰۰۲؛ کوپر و دیگران، ۲۰۰۳؛ کیتا و دیگران، ۲۰۰۴؛ سانکار و دیگران، ۲۰۰۴). افزون بر ارایۀ یک نمونه‌ روشن از کاربردهای عملی پژوهش در انسان‌شناسی زیستی و گنجاندن دیدگاه زیستی‌پزشکی، فرمی برای ارایۀ بحثی بر سر مفهوم جبرگرایی زیست‌شناختی و پیامدهای زیان‌آور اجتماعی آن ارایه خواهد شد.
متخصصان آموزش غیررسمی در مورد تصورات ساده‌انگارانه و ساده‌لوحانه صحبت می‌کنند که در بافت آموزش انسان‌شناسی زیستی همان ایده‌هایی هستند که دانشجویانِ ما هنگامی که وارد کلاس‌های‌مان می‌شوند دارند(بورِن و دیگران، ۱۹۹۳). اغلب این ایده‌ها حتا زمانی که آن‌ها نژادپرست هم نیستند، گونه‌شناختی هستند. هرچند ما اکنون برای نسل‌هاست که این‌گونه آموزش می‌دهیم که نژادها وجود ندارند، اما این تصورات ساده‌انگارانه (دایر بر دلالت‌های نژادی) همچنان وجود دارند و پیامدهای اجتماعی و علمی خود را دارند. این ممکن است به این خاطر باشد که ما نتوانسته‌ایم توضیح و تفسیری روشن و رضایت‌بخش که با تجربۀ زیستۀ دانشجویان گره بخورد، عرضه کنیم‌.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.