احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۱ سرطان ۱۳۹۸
بخش بیســتوسوم/
آیا درسـت است که دشمنِ دیروزتان یعنی روسها با شما دوست و همدست شده است؟
این حرفهایی است که شما از دور شنیدهاید و این جز تبلیغات، چیز دیگری نیست. من هرگز مزدورِ کسی نیستم و نه به نفعِ کسی میجنگم. من بر اساسِ فیصله و قرارِ ملت تصمیم میگیرم. من اگر نمایندهگی از دیگران میکردم، اول از پاکستان اطاعت میکردم. ولی تصمیم به دستِ خودم بوده و بارها به طالبان گفتم که بیایید با هم بنشینیم و دربارۀ پایان جنگ و صلح مطابق فرمودۀ خدا و رسولش عمل نماییم، ولیکن نمیشود.
ثابت شده که در گرفتن تصمیم و قرار، استقلال تام داریدـ برخلاف دیگر زعمای جهادی، اما شنیده میشود که اکنون از طرف روسها پشتیبانی میشوید. آیا این با استقلالیتِ شما مغایرت ندارد؟
آنها برای مصلحتِ خودشان پشتیبانی میکنند. پاکستان از حکمتیار پشتیبانی میکرد که سبب مشکلات وطن و ملتِ ما شد و زمانیکه ملتفت شد حکمتیار قدرتِ بهجا آوردن پلانهایشان را ندارد، او را رها کرده به طالبان رو آوردند و به پشتیبانی پرداختند. فرق بینِ ما این است که ما به نظریه و مفکورههایِ خود تصمیم میگیریم، مگر ایشان از پیشِ خود هیچ کاری کرده نمیتوانند تا از پاکستان هدایت نگیرند. ما به طالبان گفتیم که بیایید با هم بنشینیم و مطابق امر خدا و رسول تصمیم بگیریم، لاکن ایشان نتوانستند چنین کاری بکنند. پس ثابت است که آنها از خود کدام اختیار و رأی ندارند.
چگونه از پاکستان خاطرۀ خوش ندارید درحالیکه پاکستان در ایام جهاد به شما کمک کرد، در صورتی که روس میتوانست از راه پاکستان به هدف خود برسد؟
پاکستان اگر به روس اجازه میداد، خود لقمۀ اولِ روس میبود.
آیا این نظرتان را در ایام جهاد به پاکستان گفتید؟
بلی در سفر کوتاهی که چند سال قبل به پاکستان داشتم، در آنروز مستقیماً به اسلم بیگ، رییس ارکان وقت پاکستان صراحتاً گفتم و خواهش نمودم بیایید با هم دوست و برادر باشیم، زیرا صداقت و صمیمیتِ ما و شما به سود هر دو جانب است. اگر به این آرزو باشید که افغانستان تحت فرمانروایی شما قرار بگیرد، این آرزو سبب مشکلاتِ بسیار میشود. بهتر است با دوستی بیآلایش، ملت افغانستان را قلباً از خود بسازید. این نظری بود که از ابتدا تا کنون ارایه نمودهام. خیرِ پاکستان در صداقتش با ماست و همچنان از ما.
گمان میکنید که کشوری جرأت آن را داشته باشد که پای روی نقش پای اشتباهِ شورویها بگذارد؟
برایم تسلط مستقیم و تسلط غیرمستقیم یک معنا دارد. تلاش جاری پاکستان بهخاطر پخش تسلط غیرمستقیم بر افغانستان است.
بزرگترین بیم شما چیست؟
سلطۀ خارجی بر وطنم (علمی۵، ۹۴–۱۱۸).
مصاحبههایِ لحظهیی
بعضاً اتفاق میافتد که مصاحبهکننده برای مصاحبه با یک هنرمند، نقاش، ادیب، شاعر و یا هم گزارش از مسابقۀ ورزشی، به یک تالار میرود و در آن تالار یا نمایشگاه صحنههای جالب دیده میشود که مخاطبان دوست دارند دربارۀ آن معلومات داشته باشند و یا برای یک مخاطب دانستن آن جالب است.
اگر مصاحبهکننده برای یک رسانۀ چاپی و یا رادیو کار نماید، چطور میتواند آن صحنهها را برای مخاطبان مجسم نماید؟ در این صورت، خبرنگار یا مصاحبهکننده در کنار مصاحبه و یا در مقدمه، تصویری از ماحول و یا فضای اتاق، دفتر کار و یا نمایشگاه یا ورزشگاه را بیان میکند.
مصاحبهکننده علاوه بر ثبت پرسشها و پاسخها، به تشریح ماحول و توصیفِ چشمدیدش نیز میپردازد. این تشریح میتواند توصیف و تمجید باشد و یا هم جنبۀ انتقادی و تقبیحی را در خود جا دهد. البته این توصیفها و یا هم انتقادات در رسانههای صوتی، تصویری و یا نوشتاری متفاوت میباشند.
در این نوع مصاحبهها مصاحبهکننده محدود به پرسش نمیماند، بلکه با بیان حالات و چشمدیدش مهارتی خاص به خرچ میدهد و جملهپردازی مینماید. بنابراین مصاحبهکننده باید با مهارت این جملهپردازیهای طولانی و تشریح ماحول را انجام دهد و همچنان مصاحبهشونده تنها پاسخگو نیست، بلکه او هم در بعضی حالات سعی میکند تا حالات را در ذهن مخاطبانِ خود مجسم سازد.
معمولاً اینگونه مصاحبهها جنبۀ خبریِ کمتر دارند و اگر برای تلویزیون باشد، عکسبرداری از ماحول در اثنای مصاحبه میتواند یک تجسمِ واقعی از آن ارایه دهد و اگر برای رادیو و رسانههای چاپی باشد، در مقدمه باید نمایِ اطراف به تصویر کشیده شود و این مصاحبهکنندۀ ماهر است که چنین فضا را به تصویر کشیده میتواند و کلمات مناسب و جملات دلنشین برای نوشتهاش سراغ مینماید.
مقدمهیی را که در زیر میخوانید، یکی از مثالهای این نوع مصاحبه به شمار میرود:
«… من از تلاشم بهخاطر دیدن داکتر نجیبالله، به جنرال عبدالمؤمن قوماندان فرقۀ هفتاد شهرک حیرتان حکایت کردم و گفتم میخواهم اولین خبرنگارِ افغانستان باشم که ببرک کارمل رییسجمهورِ پیشین را بعد از تأسیس حکومت اسلامی در کشور میبینم. او اصرار فراوان میکرد و من کلهشخی نموده و بهاصطلاح دوپایم را در یک موزه ساختم. بعد از نیمساعت عذر و زاری تشویق و ترغیب، مومن حاضر شد که مرا با یکی از جنرالانش روانۀ اقامتگاه کارمل نماید.
به موتر جیپ سوار شده در کنار دریای پُرآبِ آمو داخل محوطهیی شدیم که خالی و آرام به نظر میرسید. نظر به گفتۀ جنرال، این نقطۀ سرحدی مربوط خاک افغانستان است اما نظر به قوانین بینالمللی، هیچیک از کشورهای افغانستان و ازبکستان حقِ استفاده از این زمین را ندارند.
قطعهزمین توسط درختانِ بلند پوشیده شده بود و هوای گرم و طاقتفرسا داشت، هر لحظه که باد برمیخاست تودۀ خاک را به هوا بلند میکرد و به جز چند درخت، زمینِ آنجا خشک و ریگی بود و در گوشهیی از خاکزار چند اتاقِ چوبی طوری ساخته شده بود که به دهکدهیی کوچک شبیه بود. جنرال ادعا میکرد که این دهکدۀ کوچک مربوط مأمورین گمرک افغانستان و ازبکستان است. در این دهکدۀ کوچک دو کانتینر طوری گذاشته شده بودند که سرِ یکی در وسط دیگری پیوند داشت. هر دو کانتینر توسط قطعاتِ چوب صرف بهخاطر جلوگیری از داغ شدن و سرد شدنِ آنها پوشانیده و بام هر دو کانتینر، گِلکاری شده بود و چنان معلوم میشد که روی گِل سبزه دمیده است و چند شاخ درخت در بالای بامِ هر دو کانتینر دیده میشد. به خاطر دیدن ببرک کارمل رییسجمهور پیشینِ افغانستان و یتیم جنگ سرد، میدان وسیع و سوزان را طی کرده، موتر جیپ ما در کنار یکی از کانتینرها بهآهستهگی ایستاد. من و جنرال از موتر پایین شدیم و هوای داغ و طاقتفرسایِ خشک را تنفس کردیم.
در طول راه دهها سوال را در ذهنِ خود ردیفبندی میکردم و میخواستم به مجرد نشستن روبهروی یتیم جنگ سرد و قرار گرفتن وی در پشت میز کارش، او را زیر بمبارانِ سوالات قرار دهم. جنرال مرا به داخل کانتینر طولانی که حیثیتِ دهلیز را داشت و درِ آن باز بود، راهنمایی کرد. کانتینر داغ بود ولی روی آن توسط فرش کمرنگِ فولادیگونه پوشانیده شده بود و در کنار آن بادپکۀ دیواری نصب گردیده و توسط یک چراغ روشن شده بود و چون ما از روشناییِ زیاد داخل شده بودیم، چشمانِ ما همه جا را تاریک میدید…
Comments are closed.