احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





آیین مصاحبه

گزارشگر:حامد علمی - ۰۳ سنبله ۱۳۹۸

بخش چهل‌وششم/

mandegarدر مصاحبه، اکثر مصاحبه‎کننده‎گان اولاً چنان سوالاتی را مطرح می‎کنند که بیان‎گرِ تسلط مصاحبه‌کننده بر مــوضوع ‎باشد و ثانیاً نگه‎داشتنِ چنین شیوه، یکی از مهارت‎هایِ مصاحبه‎گران است که طرف را متقاعد می‎سازد حقایق را بازگو نماید و از طفره رفتن خودداری کنـد. مصاحبه‎کننده‎گانِ باتجربه پرسش را طوری طراحی می‎کنند که مصاحبه‎شونده چاره‏یی جـز پــاســخِ صـریح و مستقیم نداشته ‌باشد و در نهایت سعی می‎کند مـصاحبه را به هــدف رسانده و با یک اختتامیۀ مناسب آن را به پایان برساند.
همان‌طور که مصاحبه‎ها انواعِ گوناگون دارند، ‌پرسش‎ها نیز انواع مختلف داشته و اندیشمندانِ مسلکِ ژورنالیسم ده‎ها نوع پرسش‎ها را معرفی کرده‎اند که در این‌جا به چند نوعِ آن که بیشتر مروج اند، پرداخته می‎شود.

انواع پرسش
پرسش‎ها از نگاهِ محتوا و طرز ارایۀ آن، انواع مختلف دارد که در این بحث نحوۀ چند نوع پرسش تشریح می‎گردد.

پرسش‎های باز
پرسش‎هایِ باز که آن را اصطلاحاً «چراغ سبزِ مصاحبه» می‎نامند، نوعی پرسشِ‎ تفصیلی است که معمولاً با کلماتی مانند چه، چرا و چطور آغاز می‎شود و به مصاحبه‎شونده فرصت می‎دهد که سوالات را مفصلاً جواب داده و در تنگنایِ وقت و زمان اسیر نشود. این پرسش‎ها به نحوی مصاحبه‎شونده را تشویق می‎کند تا آنچه دیده و یا در نظر دارد را توضیح دهد. یا به عبارت دیگر، مصاحبه به دستِ مصاحبه‎شونده سپرده می‎شود.
این نوع مصاحبه‎هـا بـیشتر در رسـانـه‎های چاپی کاربـرد و در مسایل فرهنگی، هنری، ورزشی و کارنامه‌یی عمومیت دارد. از این نوع مصاحبه‎ها در خبر کمتر استفاده می‎گردد و اگر در برنامه‎های غیرخبری با کارشناسان و یا شاهدانِ عینی مصاحبه صورت گیرد، مصاحبه با پرسش‎های کوتاه و پاسخ‎های نسبتاً طولانی توام می‎باشد.
یکی از اندیشمندان به ایـن باور است که ســوالاتِ بــاز در کنار این ویژه‏گی‌ها، معایبی نیز دارد که مهم‎ترین آن برداشت‎هایِ متفاوت از پاسخ‎ها می‎باشد.
این‎‌گونه سوال که سوالِ تشریحی هم نامیده می‎شود، به سوالی گفته می‎شود که پاسخ‌های آن به‌ساده‎گی قابل پیش‌بینی نبوده و بعضاً نمی‏توان مجموعه‌پاسخ‌هایِ از قبل پیش‌بینی‌شده‌یی را برای آن در نظر گرفت. در این نوع سؤالات، پاسخ‎گو را مختار می‌گذارند تا پاسخ ِخود را به هر شکلی که مایل است تشریح نماید. ماهیتِ بعضی از سؤالات به گونه‌یی است که باید همواره به صورتِ باز ارایه شوند؛ زیرا ممکن است پاسخ‎های بی‌شمار و عملاً نامحدودی را داشته باشند. معایب سوالِ باز این است: چون پاسخ‎گویان از سطوح مختلفِ آگاهی برخوردارند، ممکن است ماهیت هر سوال به تناسبِ سطح دانشِ آن‎ها تغییر یابد و در نتیجه برداشت و درکِ آن‎ها از سوال مطرح شده با یکدیگر متفاوت باشد. بدیهی است هر کس به تناسب برداشت خود، پاسخ‌های متفاوتی را خواهد داد. در این نوع پرسش‎ها، سوال‌ها بر خواننده اثر می‌گذارد؛ به طوری ‎که دو نفر نمی‏توانند برداشتِ یکسانی را از یک جواب داشته باشند. در سؤالات باز، ممکن است پاسخ‌های نامربوط زیاد به چشم بخورد؛ یعنی اطلاعات بی‌ربط ارایه خواهد شد. (صانعی، ۹ اسد ۱۳۹۵)
مثالی از پرسش‎های باز را در زیر مشاهده می‎کنید که از پروفیسر برهان‎الدین ربانی رییس‎جمهور اسبق افغانستان در سال ۱۳۹۰ پرسیده شده و از او خواسته‌ شده که ماجرایِ مهاجرتش از کشور را بیان کند.

پروفیسور
برهان‎الدین ربانی در برابر پرسش گفت:
محمد داوود به عنوانِ این‌که اخوانی‌ها می‎خواهند از طریقِ یک کودتا حکومت را براندازند، به بازداشت وسیعِ اعضای نهضت اسلامی آغاز کرد. عساکـر حکـومتی بالای منزل استاد غلام‌محمد نیازی و من حمله نمودند. استاد نیازی دستگیر شد، اما من در منزل نبودم. بعد از آن‌که از دستگیری نیازی باخبر شدم، سه شب در یک مخفیگاه به سر بردم. در این سه شب سنجیدم که راه دیگری وجود ندارد، اگر حکومت از محلاتِ دیگر مرا دستگیر نماید، کاری خوب و به شأنِ من برابر نخواهد بود. بناءً روز سوم تصمیم گرفتم که از مخفیگاه برآمده، به خانه برگردم. اعضای خانواده به فکر این بودند که دستگیر شده‌ام. من به خانه برگشتم و وصیت‌نامه نوشتم و نام چند نفر را که از آن‎ها قرض‌دار بودم، به خانواده گفتم و از آن‎ها خواستم تا قرض‎های مرا ادا کنند. به سوی سرنوشتِ نامعلوم به راه افتاده، روانۀ پوهنتون کابل شدم و با خود سنجیدم که اگر مرا در داخل پوهنتون دستگیر کنند، پُرافتخارتر و آبرومندانه‌تر خواهد بود.
زمانی که داخــل بس پوهـنتون کابل شـدم، اسـتادان یکـی به طرفِ دیگر می‌دیدند و حیران بودند از این‌که من چرا سوار بس می‌شوم؛ زیرا پولیس در تـعقیب مــن است و عده‌یی اطلاع یافته بودند که دستگیر شده‌ام. زمانی‎که به پوهنتون رسیدم، بدون توقف به صنف دوم رفته به تدریس آغاز نمودم. بعد از پنجاه دقیقه تدریس، چند افسر پولیس و صاحب‌منصب با لباس‎های رسمی و شخصی داخل صنف شده، به من گفتند که با شما کار داریم. من از آن‎ها اجازه خواسته به ادارۀ فاکولته رفته، چند مونوگراف را که از محصلین صنف چهارم نزدم بود، به اداره تسلیم کردم. از فاکولتۀ شرعیات به فاکولتۀ ادبیات رفته با شاگردان صنف سومِ فلسفه و استادان آن فاکولته خداحافظی نمودم. از فاکــولـتۀ ادبیات به اســاسِ امر پــولیس به دهلیز فاکولتۀ

تعلیم ‌و تربیه داخل شدم و در ختم دهلیز پولیس‌ها با یک موتر جیپ و یک موتر فلکس‎واگن مجهز به مخابره منتظر بودند. من به عقب نگاه نمی‎کردم، اما نظر به گفتۀ شاهدان ده‎ها شاگرد در عقبِ من روان بودند. هنوز در پنج متری قسمت آخر دهلیز نرسیده بودم که از عقب شاگردی صدا زده گفت، استاد خود را تسلیم نکنید. زمانی که به او نگاه کردم، اشک از چشمانش جاری بود. حالتی عجیب به من دست داد، نمی‎دانم به شاگرد چه جواب دادم ولی به پولیس‌ها گفتم به آن شخصی که شما را دستور داده، بگویید که یک‌بار این‌جا بیاید. با ده‎ها شاگردی که از عقبِ من روان بودند، از دروازۀ دیگرِ فاکولتۀ حقوق خارج شده و با شش شاگرد دیگر، سوار بر یک تکسی شده از پوهنتون به کارته‌سخی روان شدم. در کارته‌سخی از تکسی پایین شده به کوه عقبِ زیارت سخی بالا شدم. از جوانانی که با من آمده بودند، خواستم که به لیلیه رفته، یک جوره لباس محلی بیاورند. من هیچ‎گونه برنامه نداشتم، به طرف شهر کابل و دامنه‎های قرغه می‌دیدم، سبزه‌ها تازه رسیده بود، شهر کابل زیبا به نظر می‎رسید؛ آرام و خاموش و معصوم معلوم می‎شد. به شهر نگاه کرده اشک می‌ریختم و با خود می‎گفتم که وطن به چنگالِ کمونیست‌ها و روس‎ها خواهد افتاد. آیا دوباره آزاد خواهد شد؟ [زمانی که پروفیسور ربانی به این‎جا رسید، مکث کرده سرش را پایین گرفت و در چشمان من، علی ارغنداوی تهیه‌کنندۀ رادیوی بی‌بی‌سی و عزیز مراد سخنگوی رییس‌جمهور اشک حلقه زد] جوانان لباس محلی آوردند، اما من هیچ‎گونه برنامه نداشتم و نمی‌دانستم کجـا بروم و چه کنم. یکی از محصلین گفت به خانه برویم، دیگری پیشـنهاد رفتن به شمـال کشور را نمود، اما من به آن‎ها گفتم که چه در خانه و چه در شمال کشور به چنگال حکومت خواهم افتاد.
یک ‌تن از محصلین پیشنهاد نمود که به جلال‎آباد به منزلِ او بروم. با این پیشنهاد موافقت نمودم. آن محصل پیشنهادش را تکمیل نموده گفت که از جلال‎آباد به کنر خواهیم رفت. من بدون آن که بدانم در جلال‎آباد چه اتفاق خواهد افتاد و برنامه‌ام در آن‎جا چه خواهد بود، پیشنهاد محصل را پذیرفته و سه تن از محصلین را موظف ساختم که به ایستگاه موتر‎های جلال‎آباد رفته، سوار بس شوند و در قسمت یکه‌توت از بس پایین شده، دو تن دیگر با من سوار بس شوند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.