احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمدذکی خاورنیا - ۲۹ سنبله ۱۳۹۸
بخش دوم و پایانی/
در نبشتههای اندیشمندانِ اسلامی از فقه سیاسیِ سنتی گرفته تا فقه سیاسیِ جنبشهای اسلامی معاصر، چندان توجهی به مبانی حکومت اسلامی نشان داده نشده است؛ مثلاً در آنها سخنی از کرامت انسانی نیست و جای آن را «عبودیت برای خدا» گرفته و از نگاه عملی در حکومتهای اسلامی این ارزش به باد فراموشی سپرده شده است و در اندیشه و فقه سیاسی اسلامی، یک شهروند مسلمان به عنوان «شیء» شناخته میشود تا انسانِ مکرمی که خداوند او را به عنوان خلیفۀ خود که در حقیقت رمز کرامت است، در روی زمین قرار داده است.
برای آزادی در اندیشۀ اسلامی جایگاهی نمییابیم. هرگاه نگاه سنتی بر نوشتهها و نظریههای حاکم در جهانمان داشته باشیم، بدون تردید که به آزادی به عنوان بدعت و دستاورد غربی نگاه میکنیم؛ درحالیکه نمایندۀ مسلمانان زمانی که نزد رستم رفت، گفت: ما آمدهایم تا مردم را از بندهگیِ بندهگان به بندهگی ربالعزت سوق دهیم و از ظلم ادیان به عدلِ اسلام فرا خوانیم. اما در اندیشۀ سیاسیِ اسلام از این چیزها خبری نیست و امروز مسالۀ آزادی عقیده از جنجالبرانگیزترین مسایل فکری و فقهیِ روز شده استـ گرچه کسانی مانند راشد غنوشی در این زمینه متفاوتتر از دیگران قلم زده و از دایرۀ اندیشۀ سنتی خود را رهانیده است.
اصل مهمِ دیگر که عدالت است، در اندیشۀ سیاسی اسلامی به آن چندان توجهی نشده است و در حوزۀ تطبیق حکومتهای اسلامی هم از آن خبری نیست؛ درحالیکه عدالت، رمز اسلام و هدفِ پیامبران است که باید مسلمانان از نخستین کسانی باشند که به عدالت دعوت کنند و در راه عدالت مبارزه نمایند.
در مسالۀ زنان آنچه بر اندیشۀ سیاسی مسلمانان حاکم است، تعالیم قرانی و آموزههای سنت نبوی صحیح نیست، بلکه تقالید جاهلی است که به نامِ فقه به خورد مردم داده شده است و فقهای قدیم هم با تأثیرپذیری از محیط و معارفِ موجود زمان خویش به چیزهایی فتوا دادهاند که بر هیچ حجتی استوار نیست، که با چنین اندیشههایی زنان را از تمام حوزهها راندهاند. زنانی که در زمان پیامبر در جمعه و جماعات حضور داشتند و در جهاد دوشادوشِ برادران مجاهدشان شمشیر میزدند و امر به معروف ونهی از منکر میکردند، امروز در زندانهای برساختۀ فقها به بند کشیده شدهاند.
تیوریهای موجود در حوزۀ هنر و ادبیات تاکنون نتوانسته است موضعگیری حکومت اسلامی را در برابر هنر و ادبیات مشخص سازد و آنچه در میان مردم رواج دارد و برایشان تلقین شده است، ایناست که هنر و ادبیات مانند: سینما، تیاتر و تلویزیون وسایلِ اشاعۀ فحشا در جوامع اسلامی اند!
خلاصه اینکه: ناکامی تجربههای حکومت اسلامی در عصر حاضر این واقعیت را هویدا میسازد که موضوع حکومت فربهتر از تصوراتی است که اکثر دانشمندان اسلامی فکر میکنند و خیلی سادهاندیشانه و غلط است که آدمی فکر کند که میتواند با تعبیرهایی مانند «حاکمیت الهی» و یا «جهاد» و یا «شورای اهل حلوعقد» مشکل حل میشود.
آنچه را که علمای سیاست شرعی مانند ابن تیمیه و ماوردی در کتابهای خویش آوردهاند، برای ایجاد حکومت اسلامی در عصر حاضر کافی نیست؛ زیرا طرحِ آنها به زمان و مکان و وضعیتی غیر از زمان و مکان و وضعیتِ ما ریخته شده است که هیچ همگونییی میان عصر آنها و عصر ما وجود ندارد. تنها چیزی که میتوانیم این است که از آن تجارب استفاده بریم، اما هرگز نمیتوانیم این کتابها را اصل و اساسی برای حکومت اسلامی در عصر حاضر بدانیم؛ زیرا حکومتهای معاصر خیلی پیچیدهاند و کسانی که اهتمام و توجه به امر حکومت دارند، باید نظامهای سیاسی قدیم و جدید را مورد مطالعه قرار داده و طرحی بریزند که روح اسلام را در آن مدنظر قرار داده و از تجارب دیگران نیز بهره برند.
اگر بخواهیم کُلیگویی کنیم، میگوییم که حکومت اسلامی حکومتی است که ارزشهای خویش را که عبارت اند از: آزادی، عدالت، کرامت انسانی، شورا و… از تعالیم خدا و رسول الهام میگیرد. بنابراین چنین حکومتی، عشق، خیر، عدالت و زیبایی را تحقق میبخشد و از تمام انواع ظلم و ستم و بیعدالتی بیزاری میجوید، حکومت اسلامی حکومت قلعوقمع مخالفین نیست بلکه حکومت رعایت و توجیه است که با خود کتاب و ترازو دارد، یعنی حکمت و موعظۀ نیکو را از یک طرف و تحقق عدالت را از طرفِ دیگر حمل میکند.
هرگاه حکومت اسلامی برپا گردد، عدالت در اقتصاد و آزادی در فکر و ایمان به خدا به عنوان اساسیترین اصلی که راه و روش انسان را تنظیم میکند، در آن تحقق خواهد یافت و علم به عنوان وسیلهیی برای شناخت استفاده خواهد شد و رابطۀ زمامدار با مردم مانند رابطۀ کارگر به نهادی خواهد بود که در آن کار میکند و بس، و در آن خبری از سرکشی و استفادهجویی وجود نخواهد داشت و مردم در آن احساس عزت و کرامت خواهند نمود. هرگاه چنین شد، میتوانیم بگوییم که این است حکومت اسلامی. در غیر آن، حکومتهای ظالم و ستمگر را به عنوان حکومتهای اسلامی معرفی کردن، ظلم و ستم به دین و آیین و ارزشهای دینی میباشد.
دوم: ناسازگاری و بیتوجهی جریانهای حاکم در جهان اسلام به مبارزۀ عقلانی
طوری که در بالا گفتیم، افغانی با به صدا درآوردنِ زنگ بیداری اسلامی و عقلانیت توانست در دلِ ملیونها انسانِ ساکنِ کرۀ خاکی تأثیر بگذارد و تأثیرگذاری او بر نهضتهای اسلامی بر هیچ کسی پوشیده نیست. اما آنچه مایۀ تأسف است اینکه: جریانی را که افغانی پایهگذاری کرد، در عرصۀ عملی موفقیت چندانی نداشت، اما در عرصۀ فکری میتوان گفت که علمای درجه اولِ جهان اسلام به مکتب ایشان نسبت داشته و دارند، و تا هنوز که هنوز است، بیشترین جریانهای اعتدالی و دانشمندان جهان اسلام علاقه و نسبت خاصی به مکتب سید جمالالدین افغانی دارند.
در افغانستان کسی که بیشتر از همهگان به مکتب سید جمالالدین افغانی علاقه و نسبت داشت، شهید احمدشاه مسعود بود. وی در عرصۀ سیاست و فکر از کتابهای همۀ دانشمندان اسلامی استفاده میکرد اما ارادتِ خاصی به علمای مکتب اصلاح و تجدید داشت؛ طوری که همواره کتاب سیرت نبوی نبشتۀ امام ابوزهره را میخواند و برای دوستان و همراهانش توصیه میکرد و در مبارزاتِ خود برخلاف جریانهای تندرو از عقلانیت کار میگرفت که راز موفقیت ایشان هم در اعتدال و مبارزۀ عقلانیشان بود و این باعث شد که از یک فرمانده عادی تبدیل به یک اسطورۀ جهانی شود. مسعود گرچه پُر از درد و احساس دینی بود، اما در هنگام تصمیمگیری بر احساساتِ خود لگام میزد عاقلانه میاندیشید و در کمال خونسردی تصمیم میگرفت و به روایت همکارانش، برای تصمیمهای بزرگ روزها و شبها در جایی تک و تنها مینشست و فکر میکرد. وی میدانست که یگانه راه مبارزات موفقانه، راه و رسم عقلانی است. او در مسایل مذهبی از پیروان مکتب عقلانی امام اعظم به حساب میآمد و با افراطیگری دوستان و همراهانِ حزبیاش میانۀ خوبی نداشت؛ به همین لحاظ در مقاطع مختلف جهاد و مقاومت، جریانهای اسلامیِ دیگر پشتِ وی را خالی کردند و در سختترین شرایط وی را تنها گذاشتند، اما با توکل به خدا در راهی که قدم گذاشته بود، رفت و از ملامتِ هیچ ملامتکنندهیی نترسید. از جمله: زمانیکه روسها بعد از جنگهای خونین و شش حملۀ وحشیانه در برابر جبهۀ پنجشیر شکست خوردند، به مسعود پیشنهاد آتشبس نمودند. وی با درنظرداشت وضعیت موجود و با رایزنی با علما و فرماندهان، آتشبس را پذیرفت که این عمل از طرف جریانهای افراطی و احساساتی که بعدها تشت رسواییشان از بام افتاد و نقاب چهرۀ واقعیشان برداشته شد، سخت محکوم گردید و تبلیغات گستردهیی ضد جبهۀ پنجشیر راهاندازی کردند و بعد از آن، دیگر خبری از کمکهای کشورهای اسلامی به ویژه عربستان سعودی نبود. این آتشبس، عملی بزرگ و عقلانی بود، آنهم در شرایط بسیار سخت، و این عمل عقلانی منتج به نتایج بزرگی شد از جمله اینکه آتشبس محدود به پنجشیر بود و با استفاده از این فرصت، مسعود توانست چندین جبهۀ دیگر در شمال کشور در برابر روسها ایجاد کند که روسها پس از چندی با درک اشتباهاتشان مذاکرهکنندهگان طرفِ خود را زندانی کردند. مسعود بزرگ با تصامیم عقلانیِ خود در جنگوصلح توانست از یک فرمانده منطقهیی تبدیل به شخصیتی فرامنطقهیی و جهانی شود و کاری را برای اسلام کرد که در تاریخ معاصر نظیر ندارد و امیدواریم که خداوند از ایشان بپذیرد و مورد لطف و رحمتش قرار دهد.
احمدشاه مسعود با انتخاب راه و رسمِ عقلانی برای ایجاد حکومت اسلامی کارِ درستی کرد اما آنچه باعث ناکامی جریان اسلامی شد، این بود که شریکانِ قدرت هرکدام با تأثیرپذیری از اندیشههای افراطی راههای دیگری را رفتند که تمام تلاشهای عقلانیِ وی و همسنگرانش را نقش برآب کردند. همراهانی که روزی مسعود بزرگ را بهخاطر حضور زنان در رسانهها نکوهش میکردند و اخطار میدادند، بعدها دیده شد که بزرگترین جنایتها را توجیه شرعی کرده و در موارد زیادی لب به سخن نگشودند. با دیدن چنین انسانهایی، آدمی به این نتیجه میرسد که آدمهای افراطی دین و ایمان ندارند؛ آن روز چه میگفتند و امروز چه میکنند! گویا وظیفۀشان این است که دستاوردهای امت اسلامی را به خاکستر تبدیل کنند، و میتوان ادعا کرد ضربات سنگینی را که اسلام از افراطیها دیده، از هیچ دشمن خارجیِ دیگر ندیده است. آیا از این بدتر میشود که بهخاطر افکار متحجر و عقبماندۀ خود، دستاوردهای یک جهادِ بزرگ را به خاک یکسان کرد؟
Comments are closed.