احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمدمهـدی میرلو - ۱۰ عقرب ۱۳۹۸
آیا زندهگیِ ما معنادار است؟ آیا برای رسیدن به هدف و غایتِ خاصی زنده هستیم؟ آیا اساساً هدف و معنا برای زندهگی ما وجود دارد یا اینکه تنها چیزی که حقیقت دارد، همین زندهگیِ روزمره و متعارف است؟
با اتخاذ رهیافت دینی در زندهگی، این پرسش، پاسخی آشکار دارد: زندهگی هدفمند و معنادار است و مبدای واحد کاینات، معنای فرجامینِ زندهگی ماست.
این نگرش مانع هرگونه احساس پوچی و خلا و یأس از شکستها و ناملایمات زندهگی است. اما زندهگی مدرن و الزامات آن، باعث شده که بیماری جدیدی که ناشی از احساس عدم معناداری زندهگی است، پدیدار شود. این بیماری، یک بیماری فیزیکی نیست. حتا مشکل میتوان آن را بیماری روحی دانست، چرا که مشکل فرد بیمار یک امر سلبی است (عدم معنا) و نه امر ایجابی. شاید بتوان آن را «درد بیدردی» نامید.
راه حل علمی مواجهه با چنین بیمارییی چیست؟ آیا روانشناسی قادر به معنابخشی به زندهگی است؟ به نظر میرسد آنچه روانشناسی میتواند در این حوزه انجام دهد، ارایه این بصیرت به انسان است که خود در پی حصول معنا برای زندهگی خود باشد. آنچه مسلم است، تشخیص درد است.
بشر مدرن میباید خود به جد و جهد و نه با تقلید و منفعلانه این درد را درمان کند و معنای حیات خود را باز یابد. تعابیر «جهد و اجتهاد» با نگرش دینی ما نیز قرابت بسیاری دارد، اجتهاد در دین، که میتوان آن را بهترین مصداق معنابخشی دینی به زندهگی دانست، از والاترین ارزشها در دین مبین اسلام برخوردار است و بر هر فردی واجب است که معانی و مبانی اصلی دین را خود با اجتهاد خود و نه با تقلید، حاصل کند.
یکی از جدیدترین رویکردهای درمانی مطرحشده در روانشناسی نوین نیز ناظر به همین خصیصه عدم تقلید در معنابخشی است. معنادرمانی (logotherapy) توسط روانپزشک اروپایی، ویکتور فرانکل مطرح شده است. فرانکل نیستانگاری را یکی از نشانههای دوران مدرن میداند که در آن، امور فاقد ارزش واقعی تلقی میشوند. فقدان معنا و نادیدن ارزشهای مثبت زندهگی، انسان عصر مُدرن را به پوچی و خودکشی سوق میدهد. در چنین شرایطی، معنادرمانی بر آن است که افراد معنای از دست داده زندهگی را دوباره بازیابند و از خلای وجودیِ دچارشده رها شوند.
مکتب فرانکل که به مکتب سوم وینی معروف است، پس از مکتب فروید و مکتب آدلر، نقش مهمی در رویکردهای درمانی ایفا کرده است. هسته اصلی این مکتب را روانپویایی، هستیگرایی و رفتارگرایی شکل میدهد؛ هرچند در این میان نباید صبغه فلسفی این رویکرد نادیده گرفته شود.
ویکتور فرانکل (۱۹۹۷ـ ۱۹۰۵) به عنوان بنیانگذار معنادرمانی در تاریخ روانشناسیِ نوین، شناخته میشود. شکلگیری رویکرد معنادرمانی در اندیشه فرانکل، متاثر از فضایی بود که وی در اردوگاههای کار اجباری نازیها تجربه کرده بود. فرانکل در این اردوگاهها، بستهگان نزدیک خویش را در جریان یهودیکشی نازیها از دست داده و خود نیز تا چندقدمی مرگ پیش رفته بود.
فضای دشوار و غیرقابل تحمل اردوگاهها در کنار شکنجه و تخریب روحیه زندانیان، موجب شده بود که بسیاری از زندانیان این اردوگاهها امید به زندهگی را از دست دهند و زندهگی را بیمعنی و فاقد هدف تصور کنند. بعدها فرانکل به این نکته پی برد که رهایافتهگان از اردوگاههای نازی کسانی بودند که در آن شرایط سخت و تحملناپذیر، همچنان امید خود را از دست نداده و زندهگی را دارای معنا و هدف میپنداشتند.
در واقع، پذیرش معنا برای زندهگی حتا در بدترین شرایط، تداعیکننده این جمله برای فرانکل بود: «کسی که دلیلی برای زندهگی کردن دارد، تقریباً هر شرایطی را میتواند تحمل کند.» (پروچاسکا، ۱۳۸۷، ص ۱۷۱.) فرانکل که پدر، مادر، برادر و همسر خود را در اردوگاه از دست داده بود، برای گریز از نیستانگاری و یافتن معنای زندهگی، به یاری زندانیان اردوگاه پرداخت.
ویکتور فرانکل در مقام پدر معنادرمانی، معنادرمانی را وسیلهیی برای رفع خلای معنا در زندهگی و بازیابی ارزشهای مثبت در فرد روانرنجور میداند. بسیاری از افراد در زندهگی روزمره با حوادث و رویدادهایی مواجه میشوند که فرد را دچار نیستانگاری و خلای معنا میسازد؛ وضعیتی که فرانکل از آن به عنوان خلای وجودی تعبیر میکند. در چنین وضعیتی، معنادرمانی به عنوان کلید حل مشکل مطرح میشود.
معنادرمانی فرد را ترغیب میکند با دیدی متفاوت به زندهگی نگاه و تلاش کند ارزشهای مثبت زندهگی را بازیابد. از نگاه فرانکل، ارزشها کاملاً جنبه عینی و واقعی دارند و امور توهمی و خیالی نیستند؛ چنانکه فرانک برونو در توصیف معنادرمانی فرانکل مینویسد: «فرانکل معتقد است ارزشها واقعی اند و واقعاً وجود دارند. ما در خلای وجودی فرو میرویم، نه به این دلیل که ارزشها دیگر وجود عینی ندارند؛ بلکه به این دلیل که حضور پایدار آنها را دیگر نمیتوانیم ببینیم. معنادرمانی ارزشهای خیالی نمیآفریند؛ چرا که توانایی چنین کاری را ندارد؛ ولی همانطور که گفتیم به شخص رنجور کمک میکند تا ارزشهای از دسترفتهاش را بازیابد،» (برونو، ۱۳۸۴، ص ۲۵۱.)
معنادرمانی و تحلیل وجودی
بدون شک معنادرمانی از مشهورترین درمانهای وجودگرا به شمار میآید. با وجود این، میان معنادرمانی و تحلیل وجودی، تفاوتهایی وجود دارد که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱) معنادرمانی هرچند به لحاظ نظری و اهداف، همسو با مباحث تحلیل وجودی است؛ ولی الزاماً به لحاظ روشها و رویکردهای درمانی، مطابق با فنون تحلیل وجودی نیست.
۲) در معنادرمانی بر اهمیت معنای زندهگی بیشتر از هر چیز دیگر تاکید میشود؛ در حالی که در تحلیل وجودی، شیوهها شباهت زیادی به روانکاوی دارند.
فنون معنادرمانی
فرانکل برای درمان اختلالات روانی مراجعان خود، دو فنِ ویژه را ابداع کرد.
قصد متناقض: در این فن از مُراجع درخواست میشود که تعمداً به انجام رفتاری بپردازد که موجب اضطراب و ترس وی شده است. در این فن، مراجعهکننده به رویدادی میپردازد که از آن اجتناب میکند. برای مثال فردی که از صحبت کردن در جمع به دلیل احساس اضطراب اجتناب میکند، ترغیب می شود که خود را در موقعیتی قرار دهد که چنین احساسی به وی دست دهد. از طریق ایجاد چنین فضایی، فرد میتواند اضطراب خود را از بین ببرد.
تمرکززدایی: در این روش به مُراجع آموزش داده میشود که رفتار یا نشانه مشکلساز را از میدان توجه خود خارج کند و به آن توجه نکند. در عوض فعالیتها و افکار سازنده را جایگزین فعالیتها و افکار آزاردهنده و روانرنجور کند. تمرکززدایی، مستلزم هدایت کردن مسیر آگاهی به سوی جنبههای مثبت زندهگی است.
نتیجهگیری
معنادرمانی، رویکردی است که در بستر موج سوم روانشناسی و از بطن دیدگاه وجودگرایی پدید آمده است. چنین رویکردی بیش از آنکه به صورت فن درمانی مستقل در نظر گرفته شود، در قالب روشی مکمل سایر رویکردهای درمانی مورد توجه قرار میگیرد.
نکته قابل توجه در بررسی این رویکرد، توجه به جنبههای فلسفیِ آن است. فرانکل معتقد است رویکردهای درمانی سنتی، فاقد عنصر فلسفی هستند و این خلا، در معنادرمانی رفع شده است. مقصود از جنبه فلسفی معنادرمانی، یافتن دلیلی برای زندهگی و ادامه حیات است.
Comments are closed.