احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:چوئل رول کوستر/ برگردان: فاطمه سیارپور - ۱۸ عقرب ۱۳۹۸
سیاست بدن، در اندیشۀ سیاسی غرب، استعارهیی باستانی است که از خلال آن، یک دولت، جامعه یا کلیسا و نهادهایش بهمثابۀ یک بدن زیستی (اغلب بدن انسانی) درک میشوند. چنانچه بهطور معمول به کار میرود، این استعاره به رهبری سلسلهمراتبی و تقسیم کار دلالت دارد و یک مفهومِ قویاً استبدادی یا با دلالت ضمنی سلطنتی است.
خاستگاههای باستانی
اولین مورد ثبت شده از استعاره سیاست بدن در ریگودا (۱۵۰۰ سال پیش از میلاد) قدیمیترین کتاب مقدسِ هندوها دیده میشود. این سیستم کاستی جنوب آسیا در ریگودا از خلال مقایسه میان کشیش با دهان، سربازان با بازوها و چوپانها با رانها و دهقانان با پاهای انسانی تبیین و توضیح داده میشوند.
یک مثال باستانی مشهور از این استعارۀ بدنی در «شکم و اعضا» ظاهر میشود، حکایتی که به افسانۀ یونانی ایسوپ نسبت میدهند. در این افسانه، اعضای دیگر بدن علیه شکم شورش میکنند؛ زیرا تصور میکنند شکم همۀ مواد غذایی را دریافت میکند ولی هیچ کاری انجام نمیدهد. دستها، دهان، دندانها و پاها شورش را میآغازند، اما پس از چند روز میفهمند بسیار ضعیف و بیمار شدهاند. بنابراین یاد میگیرند که همکاری میان اعضای بدن از جمله شکم نامحسوس برای سلامت کُل بدن حیاتی است. در این داستان نه چندان ظریف اخلاقی جامعه شبیه بدن است، وقتی که همه وظایف خود را بهتر انجام دهند و همکاری کنند، کارکردها بهتر میشوند. این استعارۀ اجتماعی بهسادهگی در دنیای سیاسی برگردانده شد.
در قرن چهارم پیش از میلاد، افلاطون کاربرد سیاسی این استعاره را در جمهوریت و قوانینِ خود بیان و تصحیح کرد. برداشت وی از این استعاره از دولت بر تناسب اندام و رفاه در برابر بیماری تأکید داشت و بیان میکرد شرایط بعدی زمانی رخ میدهد که بخشهای مختلف دولت نتوانند عملکرد مناسبِ خود را برای این دو داشته باشند.
علاقه یونانیان به رفاه ارگانیکِ دولتشان در صدای شاعرانشان ادامه داشت. اریستوفانها بهویژه در نمایشنامۀ زنبورها (۴۲۲ پیش از میلاد) مدعی شدند که شاعران برای مراقبت از بیماریهای دولت ضروری هستند. زمان کوتاهی پس از آن، خطابه دیموستن، آتنیها را به جنگ علیه فیلیپ مقدونی … به ویژه فیلیپ سوم – تشویق و او را با حملۀ تب یا بیماری مقایسه کرد.
رومیها از یونان تأثیر پذیرفتند و در قرن اول پیش از میلاد، لیوی به همان قیاس با سلفِ خود سیسرو آشنا بود. تایخ لیوی از روم، افسانۀ اوزوپ را از شورش قسمتهای دیگر بدن علیه شکم در بازگوکردنش از جداییطلبی پلیبیان ذکر کرده است. طبق گفتههای لیوی، در اوایل جمهوری روم پلیبیان از شهر رم جداشدند و خود را در کوه مقدس یا اونتین تنها یافتند. مننیوس آگریپا برای این بحران عازم شد و از نسخۀ خود از افسانه برای متقاعد کردن پلیبیان در بازگشت به دولت استفاده کرد. به قول لیوی، سنای روم (شکم) موافقت کرد که از پلیبیان (بدن) غذا دریافت کرده، اما هدر نرفته است. سنای روم آن را هضم کرده و آن را از طریق خون و رگهای جمهوری بازگردانده است. از اینرو، همکاری همهگی موجب حیات بدن جمهوری شد. این افسانه در پلوتارک، اشعار ماری دو فرانس و در تراژدی کوریولیانس شکسپیر حیات یافت.
مسیحیشدن امپراتوری روم
با مسیحیشدن امپراتوری روم، از اوایل قرن چهارم پس از میلاد، این استعاره دگردیسی یافت، هرچند معنی آن با کمی تغییر بر زیردستان دلالت کرد. در قرن اول، سنت پاول، بهطور گسترده از این استعاره استفاده کرد و مسیح و کلیسا را به یک بدنِ واحد درآورد و به علاوه کلیسا را به عنوان عروس مسیح در نامۀ خود به کورینتیانس به تصویر کشید که بهوضوح تأثیر نویسندهگان باستان را نشان میدهد:
از آنجا که بدن واحد است و اعضای زیادی دارد و همۀ اعضای بدن، اگرچه زیادند ولی یک بدن هستند، بنابراین با مسیح است… اگر پا میگفت: «از آنجا که من یک دست نیستم بنابراین به بدن تعلق ندارم» آن را به بخشی از بدن بدل نمیکند. و اگر گوش میگفت «چون من یک چشم نیستم، پس به بدن متعلق نیستم»، آن را به بخشی از بدن بدل نمیکند… چشم به دست نمیتواند بگوید: «من به تو نیاز ندارم» و نیز سر به پاها بگوید: «من به تو نیاز ندارم» …زیرا ممکن است درون بدن هیچ اختلافی نباشد اما اعضا ممکن است همان مراقبت را از دیگری داشته باشند… حالا شما بدن مسیح هستید و اعضای جداگانۀ آن.
کولوزین ۱:۱۸ مسیح را به عنوان «سر بدن و کلیسا اضافه میکند» و افسسیان ۵:۲۳ -۳۰ این استعاره را ادامه میدهد:
مرد رییس زن است، همانطور که مسیح رییس کلیساست، زیرا همهگی اعضای بدن او هستیم.
متکلمان اولیه استفاده از استعارههای بدنی را ادامه دادند. تصور آنان از سیاست بدن، یک بدن مسیحی عرفانی بود که در اشتراکگذاری با مسیح، آیین شکرگزاری یا استحاله یکسان شده بود و (تحول اساسی در نان و شراب و توده به بدن و خون مسیح). این استعاره یک مفهوم الهیاتی را در پیش گرفت و بر رهبری الهی دلالت یافت. برای مثال فصل دوازدهم کتاب چهارم شهر خدای سنت اگوستین، «مربوط به نظر کسانی که فکر میکنند خدا روح جهان است و دنیا بدن اوست» نامگذاری شد.
در قرون وسطا الگوی مورد استفاده در دنیای روحانی به دنیای سیاست سکولار سرایت یافت و گسترده شد. ابتدا کلیسا خودش را به عنوان سیاست بدن عرفانی معرفی کرد که سر اصلیِ او پاپ بود و پادشاهان و پرنسها اعضای آن بودند. اما در نهایت قدرتهای غیرروحانی برای رهبری به رقابت پرداختند و برای داشتن سلطنت الهی روحانی (سر) نظریهپردازان استدلال کردند تا اینکه به میزان زیادی در قرن ۱۸، انقلابها بدن مسیحیِ قرون وسطایی را از هم پاشیدند.
برای اولینبار این کلیسا به عنوان یک بدن، اغلب عروس مفهومسازی شد و مسیح به عنوان سر یا دامادِ این عروس تلقی میگشت. بعدها، پادشاهان و پاپها، خودشان را با بدنِ مسیح مرتبط کردند و با ماهیت دوگانۀ آن یکپارچه شدند. مانند مسیح، پادشاهان و پاپها زندهگی میکردند و میمردند اما نهادهای سلطنتی و پاپی ادامه مییافتند. مورخ آلمانی قرونوسطایی ارنست کانتوروویز اولین کسی بود که ماهیت سلطنتی در دو بدن پادشاه را برجسته کرد: مطالعه بر الهیات سیاسی قرون وسطا(۱۹۵۷). او یک ساختار دوتایی از بدن پادشاه را پیشنهاد کرد که میمیرد، زیرا ماهیت فیزیکی یا زیستی دارد و نهاد سلطنتی که دوام مییابد و جاودان است. این ساختار در گریههای مربوط به سنت مردن پادشاهان بیان میشد که: پادشاه مرده است، زنده باد پادشاه!
طبق تحلیلهای کانتوروویز، مورخ ایتالیایی آگوستینو پاراوینچی باگلیانی در بدن پاپ (۲۰۰۰)، بر این مسأله ملاحظه کرد که چطور کلیسا استمرار نهادی خود را بر استعارۀ بدنی شکل میدهد. [مرگ] پاپ یک مرگ انسانی است درحالیکه نهاد کلیسایی مانند مسیح، ادامه پیدا میکند. برای پاراوینچی باگلیانی، آیینهای کلیسایی که برای مرگ پادشاه بهوجود آمدهاند، تضاد درونی میان گذار جسمی پاپ و استمرار نهادی کلیسا را نشان میدهد.
شاید، بیشترین تحول دربارۀ این مفهوم در قرون وسطا به جان سالیسبری در کتاب پولیکراتیوس کتاب موثرِ وی بر تیوری سیاسی این دوره برگردد. مانند مدل یونان باستانی وی، جامعۀ سیاسی وی در بدن یک انسانِ سالم بازنمایی میشود. او بحث میکند که بدن یک جمهوری (یک خلافگویی تاریخی کامل در قرن ۱۲) در نهایت از خلال روح مسیحی تسلط مییابد و به نمادی از رهبری روحانی کشیش بدل میشود. در نظر جان، سر رییس جمهوری رهبری تابع قانون خدا بود. چنانچه در بدن، سر باید تحت سلطۀ روح باشد. سپس وی بدن جسمانی را پایین میآورد و قلب را به سنا نسبت میدهد. گوشها، چشمها و دهان، قاضیان و والیان ایالات هستند و دستها مقامات و سربازانند، معده و رودهها خزانهداران و ثبتکنندهگان اموال و پاها دهقانان محسوب میشوند.
در قرن ۱۳، پژوهشگر فلورنتی، برونتو لاتینی، در کتاب گنج (۱۲۶۲-۶۶)، استفادۀ سیاسی از این استعاره را ادامه داد، چنانچه در نوشتههای الهیاتی سنت توماس آکویناس بود. آکویناس که تحت تأثیر پلیسراتیکوس بود، بر ضرورت تنوع در رهبری پادشاه بحث میکرد و اظهار میداشت چنین فرمی از حکومت مانند وجود روح طبیعی است. به طور مشابه نیز جان (در قدرتهای سلطنتی و پاپی، ۱۳۰۲)، از تابعیت پاپ از یک پادشاه دفاع میکند و این استعاره را در استدلال برای رهبری عوام در نیروی واحد مشترک استفاده کرد. این نوع استدلال در کتاب دفاع از صلح (۱۳۲۴) اثر مارسیلیوس پادائو تکرار شده است.
گرایش قرون وسطا برای ادغام کلیسا و دولت ناگزیر نیاز به هویتیابی یک رهبری واحد را ایجاد کرد. اقتضایی که در استعارۀ بدنی جای میگرفت. در وظیفۀ دیگر پادشاه که او قایل بود، اصلاحطلب مسیحی جان ویکلیف، دفاع از سلطنتی الهی پادشاه را ادامه و با این استعاره بدنی بحث کرد. در این مورد پادشاهی به شکل ارگانیکی حرکت میکند. شاه، سر یا قلب سلطنت بود. نقطۀ اوج استفاده از این استعاره در قرون وسطا، از شاعر و اولین نویسندۀ حرفهیی فرانسوی کریستین دو پیسان، در کتاب بدنهای سیاسی (۱۴۰۷) یافت شده است. او دولت را به سه بخش (حاکم، اشراف، عامۀ مردم) تشریح میکند که بدنمند شدهاند و شبیه یک بدن کارآمد، برای منافع کل همکاری میکند.
در قرن ۱۶، هنری هشتم پادشاه انگلیس با قراردادن خود در نقش رییس کلیسا، تجزیۀ این استعاره سیاست بدن را آغاز کرد. اندکی قبل از آن سر جان فورتسکو، در کتاب در ستایش قوانین انگلیس (۱۴۷۰) بحث کرده بود که اعصاب (قوانین) سیاست بدن بریتانیا را به هم میپیوندد و از یک سلطنت محدود و مجلس قانونگزاری حمایت میکند. در سال ۱۶۰۶، کتاب بارناب بارنس، به پادشاه سر و به قوانین نقش ریهها را اعطا کرد. اصلاحات استعاره را حتا بیشتر از این هم بردند و بیشتر اوقات بیشتر کسانی که با سر ـ پادشاه یا پاپ ـ در ارتباط بودند را به چالش کشیدند.
طـرد و رد
جان میلتون، رسیدن به اصلاحات کلیسایی نظم در انگلستان(۱۶۴۱) را بازسازی کرد. افسانۀ «شکم و اعضا» به «افسانۀ غده و اعضا» بدل شد. غده یا کورک – استعارهیی برای یک اسقف کاتولیک – از نظر اندازه برای سر مورد بحث، بیشترین رشد را در موقعیت اولِ خود نسبت به بقیۀ اعضای بدن درنظر میگرفت. یک فیلسوف که برای اعضای یک جلسه آورده شده است، خودش را به نمایش میگذارد برای چیزی که هستـ یک زایدۀ نابهنجار را.
شکسپیر نیز در صحت این استعاره شک و تردید ایجاد کرد و در کوریولانوس همکاری ارگانیک میان اعضای بدن و مقایسه با پلیبیان با هیدرای هیولا، اسطورۀ یونانی و بیماریهایی مثل سرخک یا زخم را زیر سوال برد. میلتون و شکسپیر، با استفادۀ افراطی از این استعاره نشان دادند که یک بدن مانند یک جامعه همیشه خوب کار نمیکند.
در میانۀ قرن ۱۷ توماس هابز، بهطور موثری این استعاره را بهوسیلۀ پافشاری بر قراردادی بودنِ دولت از بین برد. در لویاتان (۱۶۵۱)، او بحث میکند که خودخواهی طبیعیِ موجود انسانی و پیروی از نیاز به اقتدار بیرونی برای تحمیل، افراد را از خشونت دایمی منع میکند. برای ایجاد یک صلح ماندگار، در لویاتان دولت را نهادی اجتماعی و قراردادی میداند نه یک موجود زیستی و طبیعی.
پس از قرن ۱۷، استفاده از این استعارۀ بدنی، برای همیشه کنار رفت. بعد از انقلاب صنعتی، زمانی که موضوع کنترل اجتماعی برجسته شد، نهادهای اجتماعی به عنوان ماشین و نه به عنوان اندام طبیعی درک شدند.
Comments are closed.