احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دکتر ذبیحالله اسدی - ۲۷ عقرب ۱۳۹۸
بخش دوم/
همچنان که در بالا اشاره شد، کانت، مبتکر نظریه صلح دموکراتیک است. استدلال پیشینی وى در تأیید نظریه صلح دموکراتیک، به طور خلاصه از این قرار است: اگر رضایت شهروندان در تصمیمگیرى براى اعلام جنگ، لازم باشد تردیدى نیست که به طور طبیعى، مردم بسیار با احتیاط در این بازى مخاطرهآمیز وارد خواهند شد. چرا که این، خود مردم اند که باید در جنگ، شرکت کنند. این مردم اند که درد و مشقت آن را به دوش خواهند کشید و این خود مردم هستند که پس از پایان جنگ، باید هزینههاى بازسازى را متحمل شوند. بنابراین، از دیدگاه کانت، از آنجا که دموکراسى، منجر به روابط صلحآمیز خواهد شد، توسعه دموکراسى که به ناچار در نتیجه رشد فهم انسان، محقق خواهد شد صلح را توسعه خواهد داد. لذا به نظر کانت، پایان تاریخ، شاهد صلح ابدى میان دولتهاى دموکراتیک خواهد بود.
براى تأیید نظریه صلح دموکراتیک، کانت سه استدلال ارایه مىدهد: استدلال مبتنى بر «ارزشهاى اخلاقى دموکراتیک»، استدلال مبتنى بر «ساز و کار نهادهاى دموکراتیک» و استدلال مبتنى بر «روابط اقتصادى حاکم در کشورهاى دموکراتیک». استدلال مبتنى بر ارزشهاى اخلاقى دموکراتیک به ارزشهاى عمومى دموکراتیک اشاره دارد؛ هم چون حقوق مشروع، احترام متقابل و تفاهم میان دولتهاى دموکراتیک. از آنجا که در درون دولتهاى دموکراتیک، شهروندان، داراى حقوق مشروع شهروندى قلمداد مىشوند که به موجب آنها هر یک داراى احترام برابر با سایرین در بهرهبردارى از این حقوق است، تجلى این فرهنگ در سطح دولتها منجر به احترام متقابل میان دولتهاى دموکراتیک و در نتیجه، منجر به تمایل به حلوفصل اختلافات از راههاى مسالمتآمیز خواهد شد. یکى از عوامل بروز جنگ، احساس یک دولت مبنى بر برترى بر سایرین و در نتیجه، مشروعیت تحمیل نظر و خواست خود به هر روش ممکن است که با رواج فرهنگ احترام متقابل میان دولتهاى دموکراتیک، این زمینه برطرف خواهد شد. به تفسیر دویل، این انتقال فرهنگ دموکراتیک، مبنى بر برخوردارى شهروندان از استقلال رأى و آزادى، به دولت دموکراتیک است که منجر به شناسایى استقلال دولت و آزادى آن در تصمیمگیرى مى شود. به دیگر عبارت، فرهنگ دموکراتیک در سطح شهروندان یک دولت، آزادى یکایک شهروندان در اداره امور خصوصیشان را به رسمیت مىشناسد. همین فرهنگ در سطح دولتها، آزادى هر دولت در اداره امور داخلىاش را ارج مىنهد. به نظر وان اِوِرا، بر پایه این فرهنگ، مداخله در امور داخلى سایر کشورهاى دموکراتیک به عنوان تحمیل ایدئولوژى درست، منتفى خواهد شد؛ چرا که در این مجموعه، همه داراى ایدئولوژى مشابهى هستند.(جمشیدی۱۳۷۸: ۳۷)
طبیعی است که دولتهای دموکراتیک و مردمسالار به طور کُلی، به اندازۀ دولتهای غیر مردمسالار استعداد درگیری و جنگ دارند، ولی مردمسالاریها به ندرت با یک دیگر ستیز و خشونت داشتهاند. همچنان صلح مردمسالارانه احتمالاً یکی از برجستهترین نتایج مهمی است که از بررسی علمی سیاست جهان بهدست آمده است. از این گذشته، این یافته میتواند برای دستیابی به بینشهای مهم دربارۀ عملکرد جهان سیاسی بینالمللی در دوران نو قرار گیرد.(مائوز و بروس راست۱۳۸۷: ۱۱۹) البته این بدین معنا نیست که دولتهای غیردموکراتیک و مردمان غیر تحصیل کرده، با هم درگیر و متوصل به جنگ نمیشوند و یا به عبارت دیگر، استعداد درگیری ندارند؛ اما در آرایش درونی مردمسالاریها، چیزی وجود دارد که آنها را از جنگ با یک دیگر باز میدارد. تلاشهای برای نسبت دادن این یافته به عوامل دیگری غیر از نظام مردمسالاری و صلح رابطۀ بیپایهیی نیست.
بنابراین باید گفت که یکی از معقولترین و سادهترین راههای رسیدن به صلح در افغانستان، تقویت نظام آموزشی و رشد آموزش و پرورش است، این دو در غیبت یک نظام مردمسالار و دموکراتیک دست یافتنی نیست.
آموزش و پرورش
نقش آموزش و پرورش در ترویج صلح، نوع دوستی و نفی جنگ و خشونت آنقدر محوریست که مادۀ ۲۶ حقوق بشر، قطعنامههای ۱۳۲۵ و ۱۶۱۲ شورای امنیت به صریحترین شکل ممکن به آن اشاره کردهاند. همچنان صلح لاهه کلید بازگشایی دربهای صلح را آموزش و پرورش قلمداد کرده و حتا با شعار آموزگاران قویترین افراد روی زمین هستند به کار خود پایان داده و به آغاز برنامههای جدی خود مبادرت ورزیدند. که مهمترین آنها عبارت اند از جلوگیری از حملات نیروهای افراطی به مدارس، ساخت مدارس بیشتر و اصلاح زیرساختهای لازم آموزشی در کشورهای درگیر جنگ(مرزوقی ۱۳۹۶: ۳۸۴)
در دنیای ما بیشتر از ۷۵ میلیون کودک در سراسر جهان به دلایل فقر شدید، تعصبات فکری خانوادهگی و نبود مکتب به طور کامل از تحصیل محروم هستند و بیش از ۴۰ میلیون نفر آنها بدلیل وجود جنگ و ناامنی به مکتب نمیروند و از این تعداد، از حداقل ۱۸ میلیون کودک عنوان سربازان جنگ مورد استفاده قرار گرفتهاند. در ده سال گذشته حداقل ۲ میلیون کودک سرباز کشته شدهاند، ۶ میلیون نفر به شدت مجروح و از معلولیت بالای ۶۰ درصدی رنج میبرند و بیش از ۱۰ میلیون نفر آنها دچار آسیبهای روانی بسیار جدی و خطرناک گردیدهاند که در ۳۶ کشور مختلف از آنها به عنوان سرباز مورد سوءاستفادۀ جنگهای قدرت قرار گرفتهاند. اما در این میان افغانستان جایگاه نخست را در بخش بیسوادی از آن خود کرده است. به اساس آمارهای بینالمللی شصت درصد مردم افغانستان کاملاً بیسواد بوده و حتا توانایی خواندن و نوشتن را ندارند.
در افغانستان کودکان فاقد آموزش و فقیر، امروزه به عنوان اصلیترین نیروی نظامی گروههای تندرو به شمار میروند؛ زیرا به راحتی جذب گروههای رادیکال و دهشتافگن مذهبی میشوند، به دلیل کوچک بودن شان کمتر مورد توجه نیروهای مقابل قرار میگیرند و به راحتی میتوان با شستوشوی فکری شدید با احساسات آنها بازی کرد و انجام عملیاتهای انتحاری را بدون هیچ پرسش به آنها سپرد که مهمترین مثال برای این موضوع میتواند جنگ داخلی رواندا باشد.(واعظی ۱۳۸۱: ۷۴)
آمارهای رسمی جهانی نشان میدهند چناچه خانوادههای همان کودکان به امر تحصیل مبادرت میورزیدند به ازای هر یکسال تحصیلشان میتوانستند از یک تا ده درصد به درآمد سالانۀ خود و خانوادههایشان اضافه کنند و کودکان آنها قربانی این فقر فرهنگی و مادی نمیشدند و همچنین مهمترین بخش آن جاییست که کودکانی که به تحصیل مبادرت میورزند به ازای هر یکسالی که تحصیل میکنند به دلیل رشد ذهنی و توسعه فکریشان خطر گرایش آنها به فعالیتهای مسلحانه و جنگ ۲۰ درصد کاهش مییابد.
اولین نکته در امر آموزشِ صلح به کودکان پرورش توانایی آنان در صلحجویی و سپس آموزش مفهومی آن است. قراردادن آموزش صلح در برنامههای درسی کلیه مقاطع تحصیلی و کشورهای جهان راهیست که همکاری تمام کشورها را میطلبد. چرا که در تمامی کشورها خواندن، نوشتن و ریاضیات سه کلید ابتدایی و انتهایی تحصیلی محسوب گشته و با توجه به شرایط وخیم کنونی جهان درگیر جنگ نیازی بیش از پیش احساس میشود تا آموزش صلح به عنوان چهارمین کلید به این مجموعه اضافه گردد.
نقش آموزش و پرورش در تأمین صلح
مفهوم صلح با توجه به پیچیدهگیاش، مستلزم تجربۀ یک زندهگی اجتماعی پیشرفتهتر شامل مناسبات نهادی حقیقی و یک نوع تقسیم کار سازمانیافته است. در حقیقت برای تعیین چارچوب صلح، بررسی بعضی از نهادها و پدیدههای اجتماعی به خودآگاهی و شناخت تجربی نیاز دارد؛ زیرا این گروه از پدیدهها مستقیماً به وسیلۀ مردم یک جامعه بهوجود آمده و نتایج و عواقب آنها نیز به وسیلۀ مردم همان جامعه احساس میشود.
این در حالیست که خشونت به تدریج در بسیاری از فرهنگها تحت عنوان طبیعیسازی خشونت و به وسیلۀ رسانههای جمعی به امری طبیعی بدل شده است. در چنین وضعیتی که جهان معاصر دچار آن گشته است و با توجه به گسترش روزافزون پدیدۀ شوم تروریسم جهانی و باور عمومی مبنی بر دستیابی به منافع از طریق خشونت و با استفاده از مفهوم «زور»، ضرورت بازاندیشی نقش آموزش در رسیدن به صلح، بیش از پیش خود را نمایان میسازد.
از دیگر سو، جهل و نادانی را میتوان یکی از بزرگترین مصیبتهای بشری دانست که محصول عدم دانش و آموزش و پرورش است؛ چرا که غالب چالشهای بشر ریشه در جهالت دارد و البته با آموزش میتوان علم را به آدمی آموخت. در واقع در دنیایی که فقر، نابرابری، جباریت و خشونت غیر قابل کتمان شده و بسیاری از ساکنان در اقصی نقاط جهان، حتا از بدیهیترین و اساسیترین حقوق شهروندی و شرایط رفاه اجتماعی محروم هستند، میتوان عدم امکان آگاهی و دانایی را علت اصلی بسیاری از محرومیتها عنوان کرد. با این وصف، بحران دیروز و امروز افغانستان ریشه در بیسوادی و جهالت مردمانی دارد که از سر نا آگاهی ابزار دست بیگانهگان و گروههای افراطی استفادهگر میگردند.
انسان جهان سومی که حداقل افغانستان هم جزو آنهاست در حالی کتاب در حال گذار تاریخ را ورق میزند که زدوخوردهای مسلحانه، درگیریهای مختلف ملی و بینالمللی و انواع تعصبورزیها، افکار عمومی را در سطح کشورهای اسلامی نگران کرده است. مبین این دیدگاه گسترش فزاینده سمینارها، کنفرانسها و گردهماییهای ملی، منطقهیی و بینالمللی در این راستاست که جملهگی نمایانگر آن است که شبح جنگ همانند قرون گذشته در حال تهدید جوامع انسانی است. با این وجود، جای تأسف و بسی شگفتی است که بخش مهمی از ادبیات سیاسی در جهان معاصر به مفاهیمی چون، صلح، امنیت، عدالت، توسعه و … اختصاص یافته و انرژی زیادی از ساختار بینالمللی در راه برقراری آشتی و حل تعارضات صرف میگردد و این در حالیست که آموزش و پرورش با توجه به ویژهگی و رسالت ذاتی خود در تربیت فرزندان و آماده سازی آنان برای زیستن در آینده میتواند هم در قلمرو عمل و هم در قلمرو نظر نقشی بیبدیل را ایفا کند تا از این طریق نهادینهسازی ارزشهای صلح و مفاهمه توسط کودکان و نوجوانانی که آینده از آنهاست بیش از پیش درک گردد. یکی از اشتباهات استراتژیک که جامعه جهانی در افغانستان پسا طالبان انجام داد همین بود، آنها ۷۰ در صد هزینه و کمکهای بیرونی را به جنگ تخصیص دادند و آموزش و پرورش در درجۀ چهارم مطرح بود.
Comments are closed.