احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالاحد هادف - ۱۰ جدی ۱۳۹۸
یکی سر میان دو دست بگرفته بود و میگفت:
باری یا بارها محله مان را دزد زد که همه بیگانه بودند و همان دزدان بر محلههای مجاور نیز دست به غارت یازیدند و امن و امان از ما و ماحول ما گرفتند. از آن پس کسی از میان محله «نعره تکبیر» گفت و گروهی از خودیها دور او جمع شدند تا دست دزد بگیرند و امان به دودمان برگردانند. دیری نگذشت که بلای از در رفته، از پنجره آمد؛ دزد بیگانه اگر دشمن مال بود، اینها آفت جان شدند. دزد بیگانه اگر صرف کفن میکشید، اینها «فانه» در ماتحت مردهها نیز میزنند. دزد بیگانه اگر به غدر آشکار دست به ناموس ما میزد، اینها نام حق به میان میآورند و ناموس از زیر لحاف ما میکشند و با صد بهانه شرعی به «ملک یمین» میگیرند و همچون شیر مادر بر خود حلال میانگارند و «چپ و راست کار میزنند» و جبهه «جهادالنکاح»شان را از زنان ما گرم نگه میدارند و منتی زیاده نیز بر ما مینهند و چون سیر شدند و دلشان را زد، همه را زنجیر میزنند و مثل مواشی در بازار «نخاسه» میفروشند. دزد بیگانه اگر نابلد بود و گاه راه گُم میکرد و به پوز میخورد، اینها تا کندوی غله هر خانه را هم بلد اند و هیچ سوراخی از شرار چشم شان پناه نیست. دزد بیگانه اگر همه را به یک چشم میدید، اینها هر یکی را بهنام میشناسند و هیچکسی را بیداغ نمیگذارند. دزد بیگانه اگر میدزدید و میرفت، اینها با ما قبرستان مشترک دارند همانگونه که نیاکان ما نیز شریک بودند و هیچ وقت از این جا نمیروند. دزد بیگانه اگر مرا میکشت تا خودش در امان باشد، اینها مرا با دودمانم میکشند تا از دزد بیگانه انتقام گیرند. دزد بیگانه اگر همیشه مواظب خود بود و به نفع خود از من میدزدید و یا مرا میکشت، اینها گاه خود را میکشند و گاه در محله ما «انتحاری» میکنند تا غیرت و صلابت خود را به دزد بیگانه نشان دهند و «رُعب» در دل او بکارند. دزد بیگانه اگر مرا با گلوله میکشت، اینها با کارد گردنم را زدند و با نخ شاهرگم را بریدند و یا زنده بر من قفس انداختند و باز قفس را آتش زدند و یا قفس را با خودم غرق کردند تا دزد بیگانه به «فاصله یک ماه» از اینها برمد. دزد بیگانه اگر پول از جیب خودم زد، اینها کندوی خانهام را نیز خالی کردند تا دزد بیگانه طمع دوباره نکند. خلاصه هرچه دزد بیگانه در غارت من و حمایت خود مهارت نشان داد، اینها بیشتر از او در شکنجه من و محله من چالاک شدند تا انگار مهارت بیگانه را با شطارت خود پاسخ دهند. باز چون دزد بیگانه، پاسبان قریه را احمق و همدست یافت، کار خود پس از آنهمه ماجرا به او سپرد و رفت و ما حالا به همان دزد بیگانه که ظلمش در مقابل رحم اینها انصاف مینماید، آرزو بسته ایم و مردهگان محله نیز در حسرت کفنکش اجنبی که لااقل به سلامت ماتحت شان کاری نداشت، دوباره میمیرند!
مرد با نوحه فریاد میزد و میگفت که شما بگویید چاره چیست؟! تا چاره میپرسیم، پاسبان قریه بار همه تقصیرها به گردن دزد بیگانه میاندازد و گلایه ما به او حواله میدهد. شما بگویید من از کی گلایه کنم؟!
من از بیگانهگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
ما میان دو سنگ آرد شدهایم و بخت ما اینک قیافه شترمرغ به خود گرفته است که نه بار محنت ما با شکیبایی میکشد و نه به سوی بلندیهای دور پرواز میکند. این جا تا لب به اعتراض میگشاییم، میگویند حتماً همدست و هواخواه دزد بیگانه هستی! شما بگویید آخر من همدست کدام دزدم؟ منِ قربانی را چرا اینها و آنها همدست حریف خود میدانند؟ تکلیف من به عنوان «قربانی» در این میان چیست؟! واحسرتا که در چنین باتلاقی ما نهتنها مال و زندهگی را از دست دادهایم، بلکه ایمان و امید را نیز از درون ما دزدیده اند.
Comments are closed.