- ۲۸ دلو ۱۳۹۱
اومانیسم به این معنا است که «انسان» معیار واقعی بودنِ دیگر چیزهاست و او نیازی به دیگری و در راستای آن به «خدا» برای این اعتباربخشی ندارد. در رویکرد اومانیستی، «خدا» حقیقت مطلق همهچیز نیست، بلکه این انسان است که با منطقِ خویش او را اثبات میکند و سپس خدا یک «حقیقت» میشود، اما مبتنی بر ذهن اندیشندۀ من.
اگر چه اومانیستها الزاماً به الحاد باور نداشتند و بسیاری از متفکران اومانیست به خداوند معتقد بودند، اما فرمانروایی او را انکار میکردند و در نهایت جنبش آنها به فراموشی «خدا» منجر شد. اومانیستها تنها میتوانستند به پیامهایی از سوی خدا که در محدودۀ شخصی است، باور داشته باشند. در طی این فرایند، اومانیسم به صورت فزایندهیی به گرایش غالب مردم غرب تبدیل شد. انسان گمان برد که میتواند حقایق جهان را بر اساس پیشرفتهای علمیاش بفهمد. از آن پس، علم تجربی جایگزین خداوند شد. فناوری هم به او قدرتی متکی به خود بخشید. این وضعیت نقطۀ اوج اومانیسم بود. علیرغم پیشروی نگرش سکولاریستی و اومانیستی و چیرهگی او بر سرنوشت انسان در عصر جدید غربی، عوامل چندی باعث شد که تسلط علم و انسانمحوری با چالشهای جدی روبهرو شود.
در نیمۀ دوم قرن بیستم، پژوهشهای فلسفی نشان داد که علم تجربی نمیتواند معیار حقیقت باشد، چرا که استحکام و قطعیت علم تجربی مورد پرسشهای جدی واقع شد. همانگونه که در ابتدای دورۀ مدرن، «خداوند» با اتکا به ذهن انسان و یا اصالت فاعل شناسا سوبژکتیویتهیی لحاظ میشد، در اواخر قرن نوزدهم علم تجربی نیز به همین سرنوشت دچار گردید و حقیقت عینی آن مورد انکار واقع شد. بنابراین نگرش سوبژکتیویستی، این ذهن دانشمند ماست که در برخی مقتضیات یک قانون علمی را میپذیرد و در برخی مواقع دیگر، آن را رد میکند و پذیرش و رد این قانون علمی نه بر واقعی بودن، که بر گزینش انسان مبتنی است. این مفهوم عمیق از علم تجربی، واقعی بودن علم تجربی که مهمترین معیار در کفایت و حقانیت معرفت آدمی بود را مشکوک جلوه داد.
از طرف دیگر، قدرت مستقل بشر به واسطۀ فناوری، جنبۀ دیگر اومانیسم بود؛ در حالی که قرن بیستم قرن توسعۀ علم و فناوری برای بشریت در به کار بردن ظرفیت آن در خدمت به بشر بود. قرن بیستویک قرن تردید به این نوع فعالیتهای بشر است، چرا که انسان برای تسلط بر طبیعت فجایعی به بار آورد که مزیت این پیشرفت را با تهدیدهای بسیاری مواجه ساخت. دیگر اینکه تفکر اومانیستی سکولار که از جدایی دین و دولت جانبداری میکند، تلاش کرده است تا برخی گزینهها چون سوسیالیسم، دموکراسی و لیبرالدموکراسی را به جای حکومت دینی معرفی کند با این مدعا که این نوع نظریهها جایگزین مناسبتری نسبت به حکومت دینی است. حال آنکه این سنخ نظامهای سیاسی، معضلات بسیاری داشتهاند که توسط فیلسوفان سیاست خاطرنشان شده است.
در واقع، دستاوردهای انسانمحورانۀ اومانیستی تفکرات سیاسی جدید غرب، بزرگترین فاجعه را در تاریخ بشر به نام جنگهای اول و دوم جهانی به بار آورده است.
بحث بعدی جهانی شدن یا جهانی کردن است. فرایند جهانی شدن که در بسیاری از ابعاد زندهگی بشری تأثیر گذارده است، فرایندی اجباری است که بشر امروز منفعلانه در پی تحقق آن است. این به معنای نفی تأثیر فعال بشر در آن نیست. آنها که به دنبال پروژۀ جهانیسازی یا افراطیتر آن، غربیسازی و حتی امریکاییسازی هستند، واقفاند که علیرغم انفعال در برابر این تحول عظیم، میتوان نقشی فعال در این فرایند بازی کرد.
چندسالی است که توجه اندیشمندان کشورهای مختلف از ابعاد اقتصادی، صنعتی، سیاسی جهانی شدن به طور جدی و فراگیر به ضمیمههای فرهنگی این فرایند معطوف شده است. گرچه جهانی شدن ابتدا در اشکال اقتصادی و سپس صنعتی و ارتباطات و نیز حوزۀ سیاست بروز پیدا کرد، اما این ابعاد بر جنبههای فرهنگی زندهگی بشری چنان تأثیرگذار بوده است که فرهنگ، محور نظریهپردازیهای جهانی شدن گردیده است. سازمان یونسکو به سهم خود پیشتاز بررسی فرهنگی جهانی شدن است و این مأموریت جهانی را از طریق تهیه و انتشار دو ویرایش از گزارش فرهنگ جهانی در سال های ۱۹۹۸ و ۲۰۰۰ که به ترتیب بر موضوعات فرهنگ، خلاقیت و تجارت و تنوع فرهنگی تعارض و کثرتگرایی تمرکز داشتند، شروع کرد.
با این وجود، فرهنگ از طریق مجموعهانتشارات مبتنی بر سیاستهای عمده و پیامهایی سیاسی نهفته در آنها موجب مباحثات بینالمللی دربارۀ جهانیشدن شده است. این فرایند با انتشار کتاب «تنوع خلاق ما» در سال ۱۹۹۶ و گزارش کمیسیون جهانی دربارۀ فرهنگ و توسعه توسط یونسکو که پیوندی قوی میان فرهنگ و توسعه را ارایه میکرد، آغاز گردید. این گزارش از الزام کثرتگرایی به عنوان راهحلی میان کلگرایی و نسبتگرایی افراطی فرهنگی جانبداری میکرد، در حالی که ابعاد دینی جهانی شدنِ فرهنگ کمتر مورد بحث قرار گرفته است.
چالش بزرگ فرهنگ در فضای جهانی شدن در خصوص دین است. جریان جهانی شدن تأثیر مهمی بر ادیان مخصوصاً اسلام گذاشته است. این تأثیرات خود باعث شده است که فرصتهایی برای ادیان پدیدار شود و همچنین تهدیدهایی نیز برای آنها به وجود آید، از جمله فرصتها مجال حضور در مجامع جهانی با استفاده از فناوریها و امکانات جدید رسانهیی و رساندن پیام دینی به همنوعان و تأکید بر فرهنگهای بومی به جای فرهنگ بیگانۀ غربی که در گذشته تنها فرهنگ برتر بود، درک متقابل بهتر ادیان و… بود. از جمله تهدیدات جهانی شدن برای ادیان پلورالیسم فرهنگی، از بین رفتن سنتهای کهن با سلطۀ فرهنگ غربی، زوال ارزشهای والای انسانی، از بین رفتن امنیت فکری و فرهنگی و… است. اما جهانی شدن فرایندی گریزناپذیر در زندهگی انسان و نتیجۀ ضروری پیشرفتهای بیشمار در علم، فناوری، ارتباط و… است.
جهانی شدن، ارزشها و فرهنگهای زیادی ایجاد میکند که باید همواره مورد کنکاش قرار گیرد؛ اما جهانیسازی به عنوان ایدیولوژی در صدد است تا تمام ارزشهای خود را توسط تعداد اندکی انسان غربی بر سایر مردم جهان تحمیل کند. آنها میخواهند سایر انسانها را به نحوی تغییر دهند که همانند ایشان فکر کنند و با از بین بردن دیگر فرهنگها همۀ نظام ارزشی آنها پذیرفته شود. آنها این امر را یک جنگ یا رویارویی تلقی میکنند که باید در آن بر دیگر فرهنگها غلبه کنند. تمام انسانهای دیگر در این شرایط باید نقشی منفعل و به دور از هرگونه مشارکت فعال داشته باشند.
کسانی که به جهانیسازی میاندیشند، میدانند که در مقابل جهانی شدن میتوان دست به اقداماتی زد. جهتگیری جهانی شدن قابل تغییر است. گرچه اغلب برنامهریزیها برای جهتدهی به جهانی شدن با شکست مواجه میشوند و جریانهای دیگری قدرت حضور پیدا میکنند، اما خود پروژۀ جهانیسازی و سرمایهگذاریهای کلانی که برای آن میشود، نشان از این دارد که در فرایند جهانی شدن میتوان نقشی فعال داشت.
اینکه جهانی شدن جریان ناخواستۀ بشری است و بسیاری شرایط بدون اینکه کسی برای آن برنامهریزی کند خودبهخود در جهانی شدن اتفاق میافتد، القای این فکر است که باید در مقابل جهانی شدن نقشی منفعل داشت در حالی که پروژۀ جهانیسازی بر امکان داشتن نقشی فعال تأکید میکند. ما که به هوش استیم تا مسوولیتمان را در دنیای جهانی شده بیابیم، باید نتایج جهانی شدن و تهدیدها و فرصتهای آن را بشناسیم تا بتوانیم بهترین نقش را در این وضعیت ایفا کنیم.
استاد فلسفۀ دانشگاه علامه طباطبایی
منبع: www.iran newspaper.com
Comments are closed.