احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:شروین طاهری - ۱۸ حوت ۱۳۹۱
کانت دست به نوآوری میزند و عمل فهم را از گونۀ ترکیبیِ پیشینی قلمداد میکند. ما از دو گونه صورت برای صادق نشان دادنِ گزارهها استفاده میکنیم. تحلیلی و ترکیبی. اولی بدان معناست که آنچه در محمول هست، عیناً و شامل موضوع است. مثلاً میگوییم الف ب است اگر ب الف باشد، یا همۀ شوهران مردند. در این صورت، گزارۀ ما نوعی اینهمانی است و در صورت صدق، بدیهی و ضروری است. در گونۀ دوم یعنی ترکیبی، ما محمول را در موضوع مندرج نمیبینیم. مانند تمامی اعضای فلان قبیله کوتاهقد اند. مفهوم کوتاهی و بلندی در مفهوم عضویت مندرج نیست. حال آنچه ترکیبی است پسینی است، زیرا تنها با تجربه میتوان آن را تصدیق نمود. در عوض هر آنچه تحلیلی است پیشینی است، زیرا تنها در صورت تناقض باطل است. اما کانت مدعی میشود ما احکام ترکیبی پیشینی نیز داریم. یعنی اگرچه از نوع همانگویه نیست، اما ضروری و قطعی است. به عبارت دیگر، کانت معتقد است در عمل فهم ما مفاهیم پیشینی فاهمه را با شهودات محض ترکیب میکنیم. بنابراین قوۀ فاهمۀ ما دارای مقولاتی بدیهی و ضروری است که از طریق ترکیب با ادراکات حسیمان به تفهم میانجامد. منظور از مقولات پیشینی، آن مفاهیم یا صور تفکر است که امور تجربی را تنها در ذیل آن میتوان فهمید. این مقولات در یک جدول ۱۲تایی و در ذیل ۴ دستهبندیِ کلی بیان میشود، که شامل ۱ـ کمیت، ۲ـ کیفیت، ۳ـ نسبت و ۴ـ جهت میباشد.
حال میبایست کانت بیان نماید که چهگونه شهودهای حسی متکثر با این مقولات ترکیب میگردند. در اینجا پای قوۀ دیگری به جریان باز میشود و آن قوۀ تخیل است. این قوه همانند شاکلهیی عمل میکند پیشینی که دو سوی داستان را به هم متصل میسازد. شاکلهها معمولاً فرضهایی استعلایی هستند که تنها حاصل اگاهی استعلایی «من» از عمل فهم میباشند. بنابراین ابتدا میبایست تمامی عمل ترکیب در یک آگاهی ادراکی محض قرار گیرد و سپس از طریق شاکلهها انطباق شهود و فهم اتفاق افتد. در اینجا بار دیگر من میاندیشم ظاهر میشود. با این تفاوت که این من به دنبال اثبات بدیهیِ خود از حیث وجودی نیست. اگر تصوری از اعیان وجود دارد، میبایست منی دارای این تصورات باشد که دارای قوۀ فاهمه و دستگاه حسی باشد. در غیر این صورت ممکن است تصوری در من باشد که نتوانم آن را بیاندیشم، آنگاه این تصور در واقع هیچ خواهد بود.
اصل خودآگاهی (self-consciousness) پیششرط تفکر است. با این حال، منِ کانتی دارای فهم پیشین از خود نیست. یعنی تنها زمانی که در برابر اعیان قرار میگیرد میداند که تصورات حاصله از آنِ اوست. این در حالی است که من دکارتی پیشاتجربی است. اتصالات برقرار میشود. ما ابتدا حس میکنیم و همزمان از طریق درک «من حس می کنم» و مقولات پیشینی، فاهمۀ فهم را میآغازیم. با این حال، کانت برای فاهمه اصولی پیشینی تعیین میکند که به گفتۀ خود او، «جدول مقولات راهنمای طبیعی به جدول اصول است، زیرا اصول چیزی جز قواعدی برای استفادۀ عینی از مقولات نیست». بدینسان ما برای استفاده از مقولات در تجربۀ حسیمان جدولی از اصول نیز داریم که پیشینی است، اما بدون تجربه بیفایده است. برای مثال در برابر مقولۀ کیفیت اصل انتظارات تجربی قرار دارد که به معنای این است که تمامی امور واقع دارای مقدار شدت یا به عبارتی مراتب و درجات هستند. فایدۀ این اصول این است که ما میتوانیم نسبت به تجربیات بعدیمان پیشبینی کنیم. البته نمیتوانیم کیفیت یا زمان آن را پیشبینی کنیم، اما میتوانیم بدانیم که هر آنچه در آینده نیز تجربه میکنیم، دارای امتداد، اندازه و در نهایت علتی خواهند بود. بدین سان، اصل علیت نیز اثبات میگردد و عالم می تواند به آنچه به عنوان قاعده کشف می کند، با دیدی مطمین بنگرد. در پارۀ دوم نقد اول کانت، پرسشِ آیا متافیزیک یک علم است را به مداقه مینشیند. در ابتدا میبایست گفته شود آنچه موجب تعقل در باب اعیان میگردد، وجود آنهاست که از طریق شهود محض تجربه میشود. اما آنچه متعلق متافیزیک است، یک عین نیست، بلکه تنها از طریق عقل میبایست دریافت شود، پس ناچار باید دارای شهود عقلی باشیم. کانت مطلقاً امکان شهود عقلی را رد میکند. زیرا آنچه در شرایط امکان تجربی موجود است، بر متعلقات مابعدالطبیعی ناممکن و محال است؛ بنابراین ما چهگونه می توانیم از آن دارای شهود باشیم. وظیفۀ عقل این است که از جابهجایی یا انتقال شهود تجربی به آنچه متافیزیکی است، جلوگیری کند. پس کانت متافیزیک را علم نمیداند؛ زیرا شرایط تفکر در برابرش ممکن نیست و یک سوی معادله ناقص میماند. با این حال، وی به ۴ جدل ممکن که در صدد است امکان وجود خدا را اثبات کند، میپردازد و تمامی را در یک جدول خلاصه میکند و در نهایت آن را رد مینماید. البته نباید کانت را به کفر متهم نمود، بلکه وی میکوشد بگوید امکان اثبات خداوند به عنوان یک دستگاه تعقلی محال است در حالی که میتوان بدان ایمان داشت. در اینجا به دو جدل میپردازیم.
جدل اول میگوید نفس یک جوهر است. دکارت با این فرض به جوهری بسیط و کامل اشاره میکند. اما کانت معتقد است منِ اندیشنده تنها زمانی که در برابر شهود تجربی قرار گیرد، دارای محتوی است؛ پس در حدودی که از تجربه خبری نیست، اصلاً خالی از معناست. اگرچه شرط فهم همین من است اما در شرایط عاری از تجربه، این من قادر نیست هیچ وجودی را کشف و اثبات نماید آنهم تنها از آن جهت که خود را درمییابد. در جدل دوم تلاش میشود که از تفکر در من میاندیشم، وحدتی ادراک شود و وجود این وحدت بر یک فاعل بسیط دلالت کند. بار دیگر کانت یادآوری میکند که این تصور از وحدت تحلیلی است، پس نمیتوان از آن به عینی بسیط دست یافت.
بدین سان کانت مدعی میگردد تنها آنچیزی متعلق به تفکر سازمانمند قرار میگیرد که دارای حیث شهودی تجربی باشد و دیگر گزارههای تحلیلی را نمیتوان به عنوان قاعدهیی علمی اما مستقل از تجربه، مورد تفکر قرار داد مگر از طریق خطاهای منطقی.
نقد اول کانت بنای در حال شکلگیری مدرنیته را بر پایههایی مستحکم قرار داد. وی نه تنها مجادلاتِ من به عنوان جوهری غیرجسمانی را رد نمود، بلکه توانست به مجادلات جوهر جسم/جوهر عین نیز خاتمه دهد. و در نهایت، تفکر را عملی ترکیبی و پیشرونده معرفی نمود. در واقع انسان از کانت به بعد، مجهز به عقلی دقیق و خودبسنده شد که میتوانست مدام به سنجشش بکشد و اصلاحش کند. بیشک تلاش انسان در کونیگسبرگ به ثمر نشست. روشنگری از این پس در پرتو فلسفۀ نقادی میتوانست هر تاریکی را روشن کند. با این حال، این پایان تلاش بشر و ایستار نهاییِ وی نیست. دو قرن بعد سوژۀ دکارتی ـ کانتی جنگی را رهبری نمود که جز ویرانی هیچ به ارمغان نیاورد. اما با آنهم، تلاش کانت شاید پس از افلاطون و ارسطو، سترگترین عمل در راه آنچه حقیقت است، باشد.
منابع:
فردریک کاپلستون ـ تاریخ فلسفه جلد ۶
کریم مجتهدی ـ افکار کانت
راجر اسکروتن ـ کانت
مطالب مرتبط:
۱ـ کانت: فیلسوف مدرنیته: مطلبی است در بارۀ زندهگی کانت و شرحی کلی و مختصر بر افکار وی
۲ـ کانت در نقد عقل محض: مطلبی است در بارۀ نظر نقادانۀ کانت در بارۀ متافیزیک و …
۳ـ لیبرالیسم سیاسی کانت: مطلبی است در بارۀ فلسفۀ سیاسی کانت
۴ـ تفاسیر فمینیستی از کانت
Comments are closed.